های بچزلطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
_معلومه حسابی ترسیدی. چی بهت گفت مگه؟
ليام با شنیدن صدای کسی جهت نگاهشو عوض کرد و دستی به صورتش کشید.
لی_بهتره خفه شی نیک. من هیچ وقت از اون و کوتولهی دم دستش نمی ترسم!
نیک با وحشت ، سریع دستشو جلوی دهن لیام گذاشت و به اطراف نگاه کرد. قطعا اون پسر یه احمق بود که اینجوری راجع به رئیس حرف میزد!
ليام با اخم عمیقی دستش رو پس زد و نگاه تیزی بهش انداخت.
لی_چه مرگته؟!
_بهتره خفه شی لیام! خیلی دلت میخواد بلایی سرت بیاره؟
لی_کی میخواد بلایی سرم بیاره؟
لیام با اخم غلیظ تری بهش پرید و لباسشو صاف کرد.
نی_رئيس!
ليام قهقهه ی بلندی زد و نگاه چند نفرو سمت خودشون کشید. اون فرد جدیدی که تازه به کازینو منتقل شده بود زیادی بیپروا بنظر میرسید.
لى _ اره..جدا..اون..
خندشو خورد و اخم همیشگیش رو روی پیشونیش نشوند.
لى_جوک بامزه ای بود!
نیک یه ابروشو بالا انداخت و چندلحظه فکر کرد. اگه لیام تا این حد از رئیس بدش میومد، تنها جایی که قبولش میکردن قطعا دسته خودش بود!
نی_خیلی خب، خودت خواستی پس بیا!
مچ لیامو بین انگشتاش گرفت و قبل اینکه اون پسر متوجه چیزی بشه دنبال خودش سمت دیگه زندان کشیدش.
لی_کجا داری میکشی منو؟
نی_تو هم با رئیس مخالفي پس باید بیای تو اکیپ ما.
لى_اکیپ شما دیگه چه شتیه؟! ترجیح میدم تنهایی کارکنم!
نیک بدون توجه به لیام چشماشو چرخوند و دقيقا جلوی انباری متروکه کازینو دستشو ول کرد.
ليام حرفشو با ایستادن نیک و کنار رفتنش خورد و دستاشو توی جیبای گشاد لباس زندان فرو برد.
برخلاف جای قبلی ، این سمت زندان حس خوبی بهش نمی داد و باعث میشد اخمش بزرگتر از همیشه صورتشو بگیره.
بی توجه به هشت نفری که اون گوشه بودن نگاهشو با کنجکاوی توی انباری چرخوند و سعی کرد چیزی بفهمه.
+هی نیک! بیا اینجا بیبی!
ليام با شنیدن صدای اشنایی به خودش لرزید و با چشمای گرد شده به در انباری زل زد.ممکنه اشتباه شنیده باشه؟ انقدر ذهنش درگیر اون صدا شده بود که متوجه حرفای نیک نشه و ذهنش کنکاش کردن خودشو ادامه بده.

ESTÁS LEYENDO
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]