Part_5

813 174 111
                                    


های بچز

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

_معلومه حسابی ترسیدی. چی بهت گفت مگه؟

ليام با شنیدن صدای کسی جهت نگاهشو عوض کرد و دستی به صورتش کشید.

لی_بهتره خفه شی نیک. من هیچ وقت از اون و کوتوله‌ی دم دستش نمی ترسم!

نیک با وحشت ، سریع دستشو جلوی دهن لیام گذاشت و به اطراف نگاه کرد. قطعا اون پسر یه احمق بود که اینجوری راجع به رئیس حرف میزد!

ليام با اخم عمیقی دستش رو پس زد و نگاه تیزی بهش انداخت.

لی_چه مرگته؟!

_بهتره خفه شی لیام! خیلی دلت میخواد بلایی سرت بیاره؟

لی_کی میخواد بلایی سرم بیاره؟

لیام با اخم غلیظ تری بهش پرید و لباسشو صاف کرد.

نی_رئيس!

ليام قهقهه ی بلندی زد و نگاه چند نفرو سمت خودشون کشید. اون فرد جدیدی که تازه به کازینو منتقل شده بود زیادی بی‌پروا بنظر میرسید.

لى _ اره..جدا..اون..

خندشو خورد و اخم همیشگیش رو روی پیشونیش نشوند.

لى_جوک بامزه ای بود!

نیک یه ابروشو بالا انداخت و چندلحظه فکر کرد. اگه لیام تا این حد از رئیس بدش میومد، تنها جایی که قبولش میکردن قطعا دسته خودش بود!

نی_خیلی خب، خودت خواستی پس بیا!

مچ لیامو بین انگشتاش گرفت و قبل اینکه اون پسر متوجه چیزی بشه دنبال خودش سمت دیگه زندان کشیدش.

لی_کجا داری میکشی منو؟

نی_تو هم با رئیس مخالفي پس باید بیای تو اکیپ ما.

لى_اکیپ شما دیگه چه شتیه؟! ترجیح میدم تنهایی کارکنم!

نیک بدون توجه به لیام چشماشو چرخوند و دقيقا جلوی انباری متروکه‌ کازینو دستشو ول کرد.

ليام حرفشو با ایستادن نیک و کنار رفتنش خورد و دستاشو توی جیبای گشاد لباس زندان فرو برد.

برخلاف جای قبلی ، این سمت زندان حس خوبی بهش نمی داد و باعث میشد اخمش بزرگتر از همیشه صورتشو بگیره.

بی توجه به هشت نفری که اون گوشه بودن نگاهشو با کنجکاوی توی انباری چرخوند و سعی کرد چیزی بفهمه.

+هی نیک! بیا اینجا بیبی!

ليام با شنیدن صدای اشنایی به خودش لرزید و با چشمای گرد شده به در انباری زل زد.ممکنه اشتباه شنیده باشه؟ انقدر ذهنش درگیر اون صدا شده بود که متوجه حرفای نیک نشه و ذهنش کنکاش کردن خودشو ادامه بده.

Chieftain (ziam)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora