The End (Part_36)

215 15 1
                                    

های بچز🥂

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡

●○●○●○●○●○▪︎

_آقای مالیک؟ آقای مالیک؟ صدامو میشنوید؟

با سیاه شدن دیدش، پلکاش تکون نامحسوسی خورد و حس کردن سوزش ریزی روی پوستش کافی بود تا پلکاش رو برای چندلحظه حرکت بده و با مکث باز کنه.

مرد با روپوش سفید اولین چیزی بود که جلوی نگاهش قرار گرفت. دکتر با دیدن پلکای نیمه باز پسر لبخند محوی زد و مشغول یادداشت کردن چیزی توی کاغذ شد.

_حالش بهتر شده. فقط بخاطر بیهوشی یک روزه احساس ضعف میکنه، بعد از تموم شدن داروهاش میتونید از اینجا برید.

+ممنونم آقای لارنس.


شنیدن اون صدای آشنا برای به کار افتادن مغزش کافی بود، به گردن خشک شدش حرکتی داد و با ناله آرومی به سختی سرش رو چرخوند و به نیم رخ نایل خیره شد.

مغزش پردازش درستی از اطرافش نداشت و به شدت سعی داشت از ماجرا و وضعیتش سردربیاره، اما بدنش ضعیف‌تر از این حرفا بود.


با بیرون رفتن دکتر، پسر نفس عمیقی کشید و به چشمای خسته زین خیره شد. لبخندی روی لبش شکل گرفت و روی صندلی کنار تخت نشست.

_هممونو ترسوندی زین..

نگاهش رو روی صورتش چرخوند و به آرومی دست راست مرد رو بین دستاش گرفت و سعی کرد اشکای جمع شده داخل چشماش رو عقب بزنه. دیدن تنها تکیه گاه زندگیش تو این وضعیت براش سخت بود..

زین وسیله قیمتی زندگی نایل و لویی بود و دیدن روح خستش بیش از حد ناراحتشون میکرد.

_میفهمم هنوز گیجی.. دکتر گفت اثرات اون داروئه. زیاد به خودت فشار نیار باشه؟

صدای آروم نایل تا حدی اضطراب درون زین رو کم کرد و بعد از چندثانیه لبای خشک شدش رو لیس زد. به گلوی گرفتش فشاری آورد و سعی کرد چند کلمه حرف بزنه.

_چ..چرا..ای..اینجام؟

نایل به سختی متوجه کلماتش شد و با شنیدن اون سوال احساس شرم به سراغش اومد. تک تک اعضای اون خونه  خودشون رو مقصر این اتفاق میدونستن و عذاب وجدان راحتشون نمیگذاشت.

_یادته به دکتر دنیا راجع به خودت گفتی و یه سری قرص بهت داد؟ بعد از خوردن اونا چندتا حمله رو رد کردی و کارت به اینجا رسید.. چیزی یادت نیست؟

سرش رو به نشونه منفی تکون داد و کمی فکر کرد، کم کم حرفایی رو که با دکتر و راجر زده بود به یاد میاورد و از سردرگمی نجات پیدا کرد. مطمئن بود که اون دکتر بهش گفته بود قرار نیست حالش خیلی بد بشه و حالا برعکسش اتفاق افتاده بود.

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now