های بچز🥂لطفا ووت و کامنت یادتون نره🧡
○●○●○●○●○●○
پاشو کلافه تکون میداد و سعی میکرد به هرجایی نگاه کنه جز باسن گرد رو به روش. چند دقیقه بود لیام سرشو زیر تخت فرو کرده بود و دنبال یه تیکه کاغذ میگشت.زی_پیدا نشد؟
لی_دستم..دستم بهش نمیرسه. شت.
با قوسی که به کمرش داد ، انگشتاش کاغذ رو لمس کردن و زین نفس کلافشو بیرون داد.
زی_لیام فاکینگ پین انقدر اون کون بزرگتو جلوی چشمای من تکون نده باشه؟!
لیام با یه حرکت کاغذ رو بیرون کشید و لبخند بزرگی زد.
با یاداوری حرف زین ، سرشو بیرون کشید و سمتش چرخید.لی_زین فاکینگ مالیک انقدر چشماتو روی کون بزرگ من زوم نکن باشه؟!
زین تک خنده ای کرد و نگاه خیرشو از لیام نگرفت.
زی_تقصیر من نیست. یه چیزی این زیر زود به زود دلش برای تو تنگ میشه بیب!
زین با بدجنسی گفت ، کف دستشو روی دیکش کشید و نگاه تیره شدشو به لیام داد.
لیام اب دهنشو قورت داد و نگاه خیرش روی برجستگی دیک زین تکون میخورد. هنوزم بزرگی و حجمش یادش بود و یه چیزی برای لمس کردن دوبارش شکمشو قلقلک میداد.زی_یکی بدجوری تو فکر رفته.
لیام نگاهشو بالا اورد و به چشمای زین داد.
چجوری حتی با حرف زدن میتونست کنترلش کنه؟هز_زین همه چیز امادس تا..
با بالا اوردن سرش و دیدن وضعیت اون دوتا تک سرفه ای کرد و سر زین سمتش چرخید.
زی_مطمئنی؟
هز_نگهبانا مرخص شدن و در اضطراری کاملا امنه الان موقعیت خوبی برای رفتنه!
زین کمی فکر کرد و سرش رو تکون داد از روی مبل بلند شد و کت چرمشو تنش کرد. لیام با دیدن حرکت زین سمت کوله پشتیش رفت و کاغذ رو توش گذاشت.
هز_ فقط عجله کنید. لویی اونجاست و منتظرمونه.
زی_خیلی خب کرلی تو برو پیش لو و تنهاش نذار. من و لیام کیفا رو برمیداریم و میایم.
هری سرشو تکون داد و بدون اینکه معطل کنه عقب گرد کرد. قدمای بلندشو سمت در اضطراری برداشت و لبشو از شدت استرس زیر دندوناش فشار داد.
هیچوقت فکر نمیکرد یه روزی خودش باعث فرار زندانیا بشه و الان داشت دقیقا همینکار رو میکرد.فاصله راهرو و پله ها رو سریع طی کرد و از ساختمون خارج شد.
با دیدن لویی که نزدیک بریدگی دیوار ایستاده بود ، نفسشو بیرون داد و با پاش روی زمین ضرب گرفت.
نقشه فراری که کشیده بودن به راحتی داشت پیش میرفت و هنوز کسی متوجه نشده بود.
بریدگی ای که پشت یکی از دیوارای زندان قرار داشت باعث شده بود بخشی از دیوار خراب شده باشه و اونا بتونن از همون قسمت فرار کنن.
لویی نگاهشو از ماشین پارک شده توی جاده خاکی گرفت و به هری داد.
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]