Part_23

817 165 133
                                    


هی بچز🙌

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

زی_شروع کن لویی.

مرد با اخم عمیقی گفت و نگاهشو بالا آورد و به لویی داد. تقریبا ۱۰ دقیقه ای میشد که همشون توی سلول جمع شده و منتظر دستور زین نشسته بودن.

نایل خیلی زود بعد از رفتن لویی پیش زین برگشت و همه چیز رو براش تعریف کرد.
زین قبل از اینکه لویی کار احمقانه ای با هری انجام بده پیشش رفت و تقریبا ارومش کرد.
بدون اینکه بزاره به هری نزدیک بشه، اونا رو توی سلول اورد و حالا همشون روی کاناپه نشسته بودن و نایل با استرس به زین نگاه میکرد!

لو_چیزی ندارم که بگم.

زی_ چرا لویی داری که بگی!

هری سرشو بالا اورد و با دیدن نگاه خیره لویی روی خودش دوباره سرشو پایین انداخت.
لویی نفس کلافشو بیرون داد و لیام برای اروم کردنش دستشو پشت کمرش کشید و لبخند محوی به صورت اشفتش زد.

لو_هری..اون پلیسه و تقریبا از همه چیز ما باخبره.

زی_هری؟..توضیح بده!

زین تقریبا همه ی حس هاش رو مخفی کرد و سعی کرد فقط خونسرد بنظر برسه.
هری سرشو بالا اورد و مستقیم زین رو نگاه کرد.

هز_ پلیس نمیتونه نگهبان باشه؟

زی_از..

لو_بولشت! هنوزم دروغ میگی؟ یادت رفته خودم مچت رو گرفتم؟ اون همه اطلاعات رو یه نگهبان ساده از کجا داره؟

هز_نگهبان..

لی_هری!

پسر کمی مکث کرد، نگاهشو از لویی گرفت و به لیام داد. لیام با دیدن نگاه خیره هری سرشو تکون داد و حرف زد.

لى_اعتماد کن هزا. اینا قابل اعتمادن، مطمئنم میبخشن؟.. شاید..

هری با نگرانی بهش نگاه کرد و استرسش بیشتر شد. نگران لیام و واکنشای بقیه بود.
بعد چندسال اون پسر تونسته بود کسی که دنبالشه رو پیدا کنه و اصلا نمیخواست خرابش کنه.

نای_تو لیام رو میشناسی؟

هز_اره..

زین نگاه گیج شدشو روی لیام و هری چرخوند و منتظر شد. رفتارای هری نشون میداد که چیز مهمی رو قراره تعریف کنه.
لویی بی توجه بلند شد و به نگاه تیز زین روی خودش توجه نکرد. سمت اشپزخونه رفت و روی صندلی کوچیکش نشست.

تحمل فضای خفه اونجا رو نداشت.

هری با رفتن لویی نفسشو بیرون داد و با صدای شک داری شروع کرد.

هز_چندسال پیش لیام برای....

لی_برگرد عقب تر.

هز_لیام!

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now