هی بچز🙌لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
زی_شروع کن لویی.
مرد با اخم عمیقی گفت و نگاهشو بالا آورد و به لویی داد. تقریبا ۱۰ دقیقه ای میشد که همشون توی سلول جمع شده و منتظر دستور زین نشسته بودن.
نایل خیلی زود بعد از رفتن لویی پیش زین برگشت و همه چیز رو براش تعریف کرد.
زین قبل از اینکه لویی کار احمقانه ای با هری انجام بده پیشش رفت و تقریبا ارومش کرد.
بدون اینکه بزاره به هری نزدیک بشه، اونا رو توی سلول اورد و حالا همشون روی کاناپه نشسته بودن و نایل با استرس به زین نگاه میکرد!لو_چیزی ندارم که بگم.
زی_ چرا لویی داری که بگی!
هری سرشو بالا اورد و با دیدن نگاه خیره لویی روی خودش دوباره سرشو پایین انداخت.
لویی نفس کلافشو بیرون داد و لیام برای اروم کردنش دستشو پشت کمرش کشید و لبخند محوی به صورت اشفتش زد.لو_هری..اون پلیسه و تقریبا از همه چیز ما باخبره.
زی_هری؟..توضیح بده!
زین تقریبا همه ی حس هاش رو مخفی کرد و سعی کرد فقط خونسرد بنظر برسه.
هری سرشو بالا اورد و مستقیم زین رو نگاه کرد.هز_ پلیس نمیتونه نگهبان باشه؟
زی_از..
لو_بولشت! هنوزم دروغ میگی؟ یادت رفته خودم مچت رو گرفتم؟ اون همه اطلاعات رو یه نگهبان ساده از کجا داره؟
هز_نگهبان..
لی_هری!
پسر کمی مکث کرد، نگاهشو از لویی گرفت و به لیام داد. لیام با دیدن نگاه خیره هری سرشو تکون داد و حرف زد.
لى_اعتماد کن هزا. اینا قابل اعتمادن، مطمئنم میبخشن؟.. شاید..
هری با نگرانی بهش نگاه کرد و استرسش بیشتر شد. نگران لیام و واکنشای بقیه بود.
بعد چندسال اون پسر تونسته بود کسی که دنبالشه رو پیدا کنه و اصلا نمیخواست خرابش کنه.نای_تو لیام رو میشناسی؟
هز_اره..
زین نگاه گیج شدشو روی لیام و هری چرخوند و منتظر شد. رفتارای هری نشون میداد که چیز مهمی رو قراره تعریف کنه.
لویی بی توجه بلند شد و به نگاه تیز زین روی خودش توجه نکرد. سمت اشپزخونه رفت و روی صندلی کوچیکش نشست.تحمل فضای خفه اونجا رو نداشت.
هری با رفتن لویی نفسشو بیرون داد و با صدای شک داری شروع کرد.
هز_چندسال پیش لیام برای....
لی_برگرد عقب تر.
هز_لیام!
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]