Part_9

653 161 95
                                    

هی بچز سال نو مبارک🧡

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🥤

●○●○●○●○●○●

"زی_لویی من کنترلش میکنم باشه؟

لو_ زین مجبورم نکن هی تکرارش کنم. تو نمیتونی خودتو کنترل کنی،تمومش کن!

زی_من می خوام اینکارو بکنم و میدونی که انجامش میدم!

لو_فاک یو مالیک خب؟ فاک یو. یه درصد
فکر کردی تو اون سلول، تنهایی چه غلطی می خوای بکنی؟! وقتی من پیشتم به زور کنترلت میکنم تا بلایی سرخودت نیاری!..اون وقت تو می خوای کل یه ساعتو تنها باشی؟

زی_ انقدر ضعفمو تو سرم نکوب..

لو_زین می خوای خوب شی؟ باشه. تو همین اتاق زندانیت میکنم ولی نمیشه بری انفرادی.

زی_لویی من میدونم دیوونم! تو اون ساعت یه کارایی میکنم که شاید بعدش یادم نیاد.
به خودشکی و خود زنی فکر میکنم و باهاش اروم میشم. ولی دیگه خسته شدم. تا کی باید به خاطر من بیخوابی بکشی؟ تا کی باید عذابت
بدم؟ تا کی باید دلیل درد لعنتیه ریه هات من باشم؟! بیا یه بارم که شده به روش من انجامش بدیم..باشه؟"

..

زی و لی - تو!

گیج شده و سردرگم به هم نگاه کردن و لیام کمی عقب رفت. زین مطمئن بود که سلول لیام اینجا نیست و لیام مطمئن بود که جای رئیس اینجا نیست.

زی_تو اینجا چه شتی می خوری؟!

لیام با حرص پوزخندی زد و دست به سینه نگاهش رو با تحقیر روی بدن زین چرخوند.

لی_خودت اینجا چه شتی میخوری رئیس؟!

فکرای شومی توی سرش میچرخید و به شدت
دلش می خواست همه ی خشم و استرسی که داشته رو، روی شخصی که رو به روش ایستاده خالی کنه.

زین دستش رو با کلافگی روی سرش کشید و سمت در برگشت. لگد محکمی به در زد و اینکه کسی قرار نبود در رو باز کنه عصبیش میکرد.

"لویی به هنری بگو نگهبانای بخش انفرادی رو مرخص کنه. بقیه کسایی که اونجان نیازی به نگهبان ندارن، دلم نمیخواد منو اینطوری ببینن"

با یاداوری جمله ای که خودش گفته بود نفس عصبیشو بیرون داد و با شنیدن پوزخند لیام بیصبر چرخید و داد زد.

زی_ چه مرگته؟

شنیدن صدای بلند زین برای تحریک کردن محرکای عصبی مغز لیام کافی بود و اون پسر قدمای بلندش رو سمت زین برداشت. بلافاصله با رسیدن بهش یقه‌اش رو گرفت و به دیوار کوبید.

لی_هیچ وقت سر من داد نزن رئیس!

از بین دندونای بهم چفت شدش غرید و یقش رو بیشتر فشرد.
زین با استرس آب دهنش رو قورت داد و خیلی زود یه لای شفاف از اشک جلوی چشماش رو گرفت، مچ لیام رو با ضعفی که توی بدنش حس میکرد چنگ زد و نفس کوتاهی کشید.

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now