Part_6

698 167 147
                                    

های بچز🥤

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡

●○●○●○●○●○●

لویی وحشت زده هری رو کنار زد و با تمام توانش سمت سلول دوید. بعد از چنددقیقه وارد سلول شد و سمت اتاقش رفت. با دیدن نایل که جلوی در حمام ایستاده بود سمتش رفت و اسم زين رو بی نفس لب زد. دستشو به سینه درد ناکش رسوند و نفس عمیقی کشید.

نای_حالش بهم خورد. ده دقیقس رفته اون تو ولی از چند دقیقه پیش صداش نمیاد!

لویی نگران ضربه ای به در زد و همزمان زین رو صدا زد. بعد از چند ثانیه با باز شدن در زین با صورت سفید شده و بی رنگ تو چارچوب در ظاهر شد و لویی تونست بالاخره نفس راحتی بکشه.

زین با سستی بیش از حد بدنش، دستش رو به چارچوب در تکیه داد و لحظه ای بعد، این سرگیجه شدیدش بود که باعث تار شدن دیدش شد و زانوهاش توان نگهداشتنشو از دست دادن.

قبل از اینکه زمین بخوره لویی زین رو توی بغلش کشید و با وحشت چند بار اسمش رو صدا زد. هیچوقت تا این حد اون پسر رو ضعیف ندیده بود. نایل با دیدن وضعیت بهم گره خورده، دستی به چشمای خیسش کشید و جلو‌تر رفت.

نای_لویی بس کن، اون از ضعف بیهوش شده! ببرش روی تخت!

لویی یه لحظه‌هم چشماش رو از پلکای روی هم افتاده‌ی زین جدا نکرد. روی تخت خوابوندش و تیشرتش رو برای کم کردن حرارت بدنش بیرون کشید.

دن_سعی کن اینو بهش بدی. شیرینه فشارشو میاره بالا.

لویی لیوانو از دست دن گرفت و چند ثانیه نگاهش کرد. قرصایی که توی جیبش بودن رو بیرون اورد و با پیدا نکردن داروی مورد نظرش، خودش رو سمت کشوی کنار تخت کشید و بازش کرد. بسته قرص سفید رنگ رو بیرون اورد و با جدا کردن دوتا ازش توی آب انداخت و حل کرد.

نای_لو؟ داری چیکار میکنی؟

نایل با صدای گرفته گفت و نگاه لویی رو سمت خودش کشید.

لو_میخوام این قرص خوابای فاكيو حل کنم بدم بخوره.

نای_لویی، میدونی اگه ساعت ۳ بیدار نشه تا صبح کابوس میبینه.

لویی دست از هم زدن لیوان برداشت و به صورت داغون زین نگاه کرد.

لو_چیکار کنم؟ می خوای با این حالش بیدار شه؟

نایل وزنشو روی تخت انداخت و بهش تکیه داد. دن دو تا بسته قرص رو از روی زمین برداشت و بلافاصله بعد از خوندن اسماشون چشماش گرد شد.

دن _ هولی شت! لویی؟؟ این بسته رو تو خوردی؟

لویی بدون نگاه کردن بهش موضوع جملشو فهمید و شقیقه هاش رو ماساژ داد.

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now