هی بچز👐
لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💜
●○●○●○●○●○●
"اولین بوسه ای که بینشون شکل گرفت به قدری برای لویی شیرین بود که بعد از جدا شدن از هری، باز سرش رو جلو برد و بوسه دیگه ای گوشه لبش گذاشت.
هری از خجالت و هیجان ملحفه تخت رو محکم بین انگشتاش میفشرد و این اتفاق ناگهانی از درکش خارج بود._الان.. ما.. الان ما چی هستیم؟
رو به نگاه آبی و عمیق لویی پرسید و زبونش رو روی لباش کشید و سعی کرد طعم بوسه قبلی رو به یاد بیاره.
حسی که بینشون شکل گرفته بود به اندازه ای براش شیرین بود که به چیز دیگه ای فکر نمیکرد._دوتا آدم هول که همو بوسیدن؟
لویی با لحن فانی گفت و خودش رو روی تخت کنار هری بالا کشید و تقریبا روی لبه تخت خوابید.
قطعا نیاز داشتن بیشتر فکر کنن و با یه بوسه، سطح علاقشون مشخص نمیشد. اما الان.. این حس عجیب بینشون، برای جفتشون جدید و تازه بود._کامان! تو..جدا از من خوشت میاد؟
هری با صدای آروم و خجالت زده ای پرسید و لویی به این فکر کرد اون پسر یه شخصیت متفاوت بیرون از کارش داره.
_تو بامزه ای! و خوشگلی.. جدا هستی.. پس معلومه ازت خوشم میاد!
هری زیر لب "ممنونم" رو زمزمه کرد و لویی حس عجیبی بهش دست داد. تصور اینکه هری رو به عنوان دوست پسرش معرفی کنه و تمام وقتش رو با اون بگذرونه، به قدری شیرین بود که لبخند کجی روی لباش شکل گرفت.
_منم ازت خوشم میاد! و مطمئنم حسم دروغ نمیگه.
صدای جدی شده هری باعث بالا رفتن ابروهای لویی شد.
با انگشت اشارش اخم بین دوتا ابروهاش رو باز کرد و ضربه ای با نوک انگشتش روی بینیش زد._پس دوست پسر؟
_پس دوست پسر.
"
_زندانیای فراری! شما بازداشتید!
با شنیدن اون صدا شوکه شده سمت عقب چرخیدن و با دیدن شخص آشنایی، لیام اولین نفری بود که به خودش اومد و قدماش رو سمت مرد برداشت.
_خدای من هری!
لیام همزمان با بغل کردن پسر گفت و دوتا ضربه طبق عادت به کتفش کوبید. بعد از چند ثانیه با جدا شدن از همدیگه همراه هم سمت کشتی اومدن و ورود هری به کشتی، باعث شد کارکنا برای کشیدن لنگر آماده بشن.
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]