Part_32

703 130 101
                                    

هی بچز👐

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💜

●○●○●○●○●○●

"اولین بوسه ای که بینشون شکل گرفت به قدری برای لویی شیرین بود که بعد از جدا شدن از هری، باز سرش رو جلو برد و بوسه دیگه ای گوشه لبش گذاشت.
هری از خجالت و هیجان ملحفه تخت رو محکم بین انگشتاش میفشرد و این اتفاق ناگهانی از درکش خارج بود.

_الان.. ما.. الان ما چی هستیم؟

رو به نگاه آبی و عمیق لویی پرسید و زبونش رو روی لباش کشید و سعی کرد طعم بوسه قبلی رو به یاد بیاره.
حسی که بینشون شکل گرفته بود به اندازه ای براش شیرین بود که به چیز دیگه ای فکر نمیکرد‌.

_دوتا آدم هول که همو بوسیدن؟

لویی با لحن فانی گفت و خودش رو روی تخت کنار هری بالا کشید و تقریبا روی لبه تخت خوابید‌.
قطعا نیاز داشتن بیشتر فکر کنن و با یه بوسه، سطح علاقشون مشخص نمیشد. اما الان.. این حس عجیب بینشون، برای جفتشون جدید و تازه بود.

_کامان! تو..جدا از من خوشت میاد؟

هری با صدای آروم و خجالت زده ای پرسید و لویی به این فکر کرد اون پسر یه شخصیت متفاوت بیرون از کارش داره.

_تو بامزه ای! و خوشگلی.. جدا هستی.. پس معلومه ازت خوشم میاد!

هری زیر لب "ممنونم" رو زمزمه کرد و لویی حس عجیبی بهش دست داد. تصور اینکه هری رو به عنوان دوست پسرش معرفی کنه و تمام وقتش رو با اون بگذرونه، به قدری شیرین بود که لبخند کجی روی لباش شکل گرفت.

_منم ازت خوشم میاد! و مطمئنم حسم دروغ نمیگه.

صدای جدی شده هری باعث بالا رفتن ابروهای لویی شد.
با انگشت اشارش اخم بین دوتا ابروهاش رو باز کرد و ضربه ای با نوک انگشتش روی بینیش زد.

_پس دوست پسر؟

_پس دوست پسر.

"

_زندانیای فراری! شما بازداشتید!

با شنیدن اون صدا شوکه شده سمت عقب چرخیدن و با دیدن شخص آشنایی، لیام اولین نفری بود که به خودش اومد و قدماش رو سمت مرد برداشت.

_خدای من هری!

لیام همزمان با بغل کردن پسر گفت و دوتا ضربه طبق عادت به کتفش کوبید. بعد از چند ثانیه با جدا شدن از همدیگه همراه‌ هم سمت کشتی اومدن و ورود هری به کشتی، باعث شد کارکنا برای کشیدن لنگر آماده بشن.

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now