هی بچز🙌لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
با قرار گرفتن سینی غذا روی میز، از فکر بیرون اومد و بغضش رو با قورت دادن آب دهنش پایین فرستاد. با حس کردن نگاه خیره کسی سرش رو بلند کرد و با گره خوردن نگاهشون بهم، زین عمیق به چشمای غمگینش خیره شد.
بعد چند ثانیه نگاهش رو ازش گرفت و نفس عمیقی کشید، قرار نبود درباره اون کنجکاو بشه. لیام بیحوصله قاشقش رو برداشت و توی سوپ
فرو برد.اولین بار بود که غیر سیب زمینی غذای دیگه ای میخورد. هنوزم ضعیف بود و رفتن از درمانگاه بدترش کرد. وزنی که از بدنش کم میشد داشت حجم غمی که به بدنش اضافه میشد رو نشون میداد.
لبخند تلخی زد و قاشق رو بالا آورد. لباش رو برای خوردن باز کرد که با حس کردن بوی عجیبی اخماش تویهم کشیده شد.
از کی سوپ هویج بوی تند و تیزی داشت؟ قاشق رو نزدیک بینیش برد و بو کشید. اخم کوچیکی بین ابروهاش نشست و قاشق رو توی ظرف انداخت.
کی رو میخواستن گول بزنن... یه قاتل؟!
نگاه هر چهار نفر بالا اومد و روی لیام زوم شد.
نای_چیزی شده؟
نگاه لیام روی نایل رفت و عصبی فکشو بهم فشرد.
لی_غذای من مسمومه..!
دهن نایل از تعجب باز موند و ابروهای زین بالا رفت.
لو_چی!؟ مسموم؟
لیام عصبی صداش کمی بالا رفت و سمت لویی برگشت.
لی_ اره مسموم، چرا تعجب میکنی؟ مگه از اول قصد فاکیت این نبود که با مهربونی مزخرفت منو بیاری اینجا و بکشی؟ چقدر باید حرومزاده باشی که اینجوری بخوای تلافی کنی!
لو_دندوناتو تو دهنت نریزم پین! برا چی باید تو رو بکشم؟ نکنه فکر کردی خیلی شت خاصی هستی؟!
لیام عصبی از این همه فشار و اتفاق به ضرب از رو صندلی بلند شد و صدای کشیده شدن بد صندلی باعث زوم شدن نگاها روی خودش شد.
لی_مشکل فاکیت با من چیه؟ چرا جوری رفتار میکنی که انگار خشک خشک کردمت پولتو ندادم؟!
لویی از روی صندلی بلند شد و با عصبانیت چنگی به یقه پسر زد. چشمای تیره شدشو بهش دوخت و مثل خودش با صدای بلند مشغول بحث کردن شد.
لو_مشکلم چیه؟ به خاطر توی حرومزادس که الان ما..
زی_تمومش کن!.
صدای پرتحکم زین باعث سکوته مطلق اونجا شد و فقط صدای نفسای عصبی لویی و لیام بود که شنیده میشد. نگاه عصبیشون قفل هم بود
و یقه لیام هنوز تو دست لویی قرار داشت.
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]