های بچز
لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡
●○●○●○●○●○●
با خستگی خودش رو روی تخت پرت کرد و نگاهش رو به سقف دوخت.
هنوز داشت تو ذهنش جملهی زین رو تحلیل میکرد و اخم کمرنگی روی پیشونیش شکل گرفته بود.《گیمر خوبی هستی پین.. تا اینجا یک هیچ به نفع تو..اما از اینجا به بعد مواظب پشت سرت باش.. یادت که نرفته؟ تو این بازی من رئیسم!》
پتو رو روی سرش کشید و چشماش رو محکم بست. تهدیدای پوچ و تو خالی تنها چیزی بود که از دست اون مرد به اصطلاح رئیس برمیومد..
"یادت رفته برای چی اینجایی؟"
صدای توی ذهنش بهش نهیب زد و به کلافگیش رو افزایش داد.
با شنیدن صدای قدم های سنگینی که به سلول نزدیک میشد پتو رو کنار زد و منتظر به در چشم دوخت. بعد چندلحظه با دیدن شخص جلوی در چشماش گرد شد و لباش از هم فاصله گرفت._سلام بیبی بوی!
نیک گفت و با لبخند بی جونش دندونای خونیش مشخص شد. نگاه لیام شوک زده روی صورتش چرخید و سعی کرد صداش رو پیدا کنه. با سرفه نیک و خم شدنش روی زانوهاش از روی تخت بلند شد و سمتش رفت.
لی_چه بلایی سرت اومده؟!
نی_تقاص دروغایی که به رایان گفتمو دادم..نامردا چهار نفر بودن. آخ!
دست لیام رو از روی گونه كبودش کنار زد و سر تا پاش رو نگاه کرد.
نی_تو خوبی؟ هنوز کونتو داری دیگه؟
ل _دهنتو ببند نیک قرار نبود چیزی بشه!
نی_اوه.. البته تا قبل از اومدن رئیس قرار بود خیلی چیزا بشه!
همزمان با نشستن روی تخت از بین لباش بیرون پرید و منتظر به صورت شوکه لیام خیره شد.
لی_تو از کجا میدونی؟
نی_احمقی؟ همه دیدن رئیس برای اولین بار اومد تو اون انباری و چند دقیقه بعد دست راستش داشت رایانو میبرد انفرادی!
لیام چونه نیک رو بین انگشتاش گرفت و نگاهی به صورتش انداخت با دیدن زخم سطحی صورتش نفس راحتی کشید و بعد عقب رفتنش به دیوار تکیه داد.
لی_خب؟
نی_خب؟! داری میگی خب؟ همه فهمیدن بین تو و رئیس خبراییه!
لیام نگاه خونسردش رو به صورت نیک داد و ابروهاش بالا پرید. بین لیام و اون مرد به اصطلاح رئیس باید چخبرایی باشه؟
لی_چه خبرایی؟
نی_محض فاک پین.. انقدر خونسرد نباش وقتی جوری از رئیس خوشت میاد که کل زندان فهمیدن!
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]