هی بچز🙌لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
برای هزارمین بار روی تخت غلتی زد و نفسشو بیرون داد. کم کم داشت از فکرای توی سرش عصبی میشد. نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن عدد 3 نیمه شب نگران سمت زین چرخید و بهش خیره شد.
لب پایینشو گاز گرفت و از بین دندوناش آزادش کرد. انگشتشو روی شونه لخت زین گذاشت و بهش ضربه زد. با بیدار نشدن زین چند بار دیگه حرکتشو تکرار کرد و وقتی تکون خورد دستشو عقب کشید.
_لیام..
زیر لب زمزمه کرد و سرشو بالا آورد. با چشمای خمار از خوابش به چشمای تیله ای و درشت شده لیام خیره شد و لبخند محوی زد.
زی_چرا بیدار شدی بیبی؟
همزمان با خوابیدن کنار لیام و کشیدن دستش سمت خودش گفت و بغلش کرد.
لی_عام ولی من اصلا نخوابیدم..
زین با شنیدن جمله پسر متعجب چشماشو باز کرد و بهش خیره شد.
زی_نخوابیدی؟ چرا تدی؟؟
لیام نگاه خیرشو از روی زین برنداشت و با استرس گوشه پتو رو بین انگشتاش گرفت. رفتاراش کمی عجیب به نظر میرسیدن.
زی_حالت خوبه لی؟
لی_چرا تاحالا منو نکردی؟؟
لبای زین از شدت شوک کمی از هم باز موند و بهت زده به چشمای مطمئن لیام خیره شد.
اون جدی بود دیگه؟..زی_چی-چیگفتى لیام؟
لیام کلافه خودشو از بغل زین بیرون کشید و روی تخت نشست. دست به سینه شد و اخم کمرنگی روی صورتش نشوند.
لی_تو بهم گفتی دوستم داری ولی تا الان هیچ رابطه ای نداشتیم. اگه از سکس با من خوشت نمیاد.. فقط کافیه بگی..
زین به لحن دلخورش گوش داد و متعجب از افکارش خندید. اون توله خرس احمق بود که فکر میکرد زین از سکس باهاش خوشش نمیاد؟
زی_وات د هل لیام! چقدر فکر کردی به این نتیجه برسی؟
با لحنی که خنده توش موج میزد گفت و خودشو عقب کشید. به هدبورد تکیه داد و کف دستشو روی رونش زد.
زی_کامان خرسک!
لیام نگاه کوتاهی بهش انداخت و با دلخوری سمتش رفت. روناشو دو طرف پاهاش گذاشت و دست به سینه روش نشست.
زین درد کمی رو توی قفسه سینش حس میکرد و دلیلش رو نمیفهمید.
انقدری غرق لیام شده بود که ذهنش بتونه از ساعت ۳ فاصله بگیره و فراموش کنه بدترین اتفاق زندگیش امشب رخ داده.یکی از دستاشو روی پهلوی نرم پسرش گذاشت و فشار داد. کف دست دیگشو روی لپش گذاشت و با انگشت شستش گونشو نوازش کرد.
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]