های بچز🥂ووت و کامنت یادتون نره لطفا🧡
●○●○●○●○●○●○
لو_لیام!
لی_ب..بله
با چشمایی که دو دو میزد به لویی خیره شد و نامحسوس خودش رو سمت زین که کنارش بود کشید.
لویی دست به سینه و منتظر به اون دوتا خیره شده بود و پاشو عصبی تکون میداد.لو_حرف بزن.
لی_م..من..خب..
زین نگاهشو بالاخره از لویی گرفت و به لیام داد. با دیدن استرس زیاد و اشکی که توی چشماش حلقه زده بود دستشو پشت کمرش گذاشت و با حرکت دادنش اون پسر رو کامل اروم کرد.
زی_بپرس تا جواب بدم لوعه.
لویی نگاهشو به زین داد و نگاهش لحظه ای به دست زین که پشت کمر لیام حرکت میکرد خورد.
زینش بالاخره عاشق شده بود؟لو_از کی بهش علاقه داری؟
زی_یادم نیست ، فقط تا به خودم اومدم دیدم چشمم دنبالشه.
لو_ و تو لیام؟
لی_عا..خب..اون خیلی کراش بود. وقتی چندبار نجاتم داد حسم..عوض شد.
لویی سرش و تکون داد و لبخند محوی زد.
لو_پس یعنی همو دوست دارین و حتی به سکسم رسیدین فقط..چرا بهم نگفتین؟
زی_من مشکلی نداشتم لو. میدونستم که حتی خوشحالم میشی. لیام استرس داشت و تصمیم گرفتیم وقتی بگیم که همه چی تقریبا درست شده باشه!
لویی نگاهشو سمت لیام چرخوند و لیام زیر نگاه سنگینش توی خودش جمع شد.
لو_لیام..من بهت گفتم نباید چیزی رو ازم مخفی کنی. چرا باید استرس داشته باشی؟ باید خیلی زودتر بهم میگفتین. حداقل از اینکه اینجوری بفهمم بهتر بود.
لی_متاسفم..
زمزمه ضعیف لیام اونجا پیچید و زین نفس کلافشو بیرون داد ، لویی از پنهان کاری خوشش نمیومد و حال لیامم زیاد خوب نبود. با دیدن نگاه خیره لویی به بیرون اشاره کرد و لویی سرش رو تکون داد.
بعدا قرار بود دوباره راجع بهش حرف بزنن ولی الان حال لیام مهم تر بود.لویی از اتاق بیرون رفت و لیام انقدری غرق فکر بود که نخواد متوجهش بشه. زین خودش رو سمتش کشید و دستشو زیر چونش گذاشت ، سرش رو بالا اورد و به چشمای خیسش خیره شد.
قبل اینکه بخواد چیزی بگه لیام خودشو توی بغلش انداخت و لباسشو چنگ زد. صدای هق هق ارومش بلند شد و اخم پررنگی رو بین ابروهای زین به وجود اورد.زی_هااششش..اروم باش بیبی بر. اتفاقی نیوفتاده!.. تازه لو خیلی خوشحاله.
لیام سرش رو بیشتر تو گردنش فرو برد و سعی کرد ریختن اشکاشو کنترل کنه ، فقط میترسید واکنش لویی چیزی جز این باشه و از پیشش ترد بشه.
زین دستشو پشت کمرش حرکت داد و همزمان شقیقه هاشو بوسید. بعد چند لحظه وقتی دید پسر اروم تر شده، کمی از خودش جداش کرد و رد خیس روی صورتشو لیس زد.
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]