Part_29

734 148 132
                                    


های بچز🥂

زدی ایز هیر🤝🏻

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡

●○●○●○●○●○


فضای خونه بی‌نهایت سنگین بود و تنها کسی که کاملا حال خوشی داشت، سایمون بود!
زین خیره به زمین با ذهن درگیر شدش میجنگید و همزمان هرچند ثانیه یک بار لویی و لیام رو با نگاهش آروم نگه میداشت تا سایمون رو نکشن!

_اوایل باورم نمیشد از اونجا فرار کردید زین! کاملا شگفت زده شدم وقتی فهمیدم کل زندان دنبال شماها افتادن..و حالا چقدر خوش شانسم که شما رو اینجا به همراه دوست عزیزم مایکل ملاقات میکنم.

+نه کاول! بهتره بگی چقدر احمقی که خودت با پای خودت پا تو لونه زنبور گذاشتی!

با جواب مایکل نیشخند ترسناکی گوشه لب سایمون شکل گرفت و کاملا راحت به پشتی مبل تکیه داد.

_کامان.. منم دوست خودتون بدونید! اینجا اومدنم فقط به این دلیله که دلم براتون تنگ شده بود، مخصوصا برای تو..لیام!

نگاه مستقیمش روی لیام باعث شد اون پسر بیشتر توی مبل فرو بره و با اخمای درهمش دکمه اول لباسش رو برای بهتر نفس کشیدن باز کنه.

_فکر نمیکردم آدمی که خودم بهش جون دوباره ای برای زندگی دادم بهم خیانت کنه، واقعا دنیای نامردیه. اینطور فکر نمیکنی زین؟!

فضایی که سایمون توی دست گرفته بود بی‌نهایت باعث اعصاب خوردی اون 4 نفر شده بود و اینبار حتی نایل هم دلش میخواست خودش کسی باشه که سر اون مرد رو از تنش جدا میکنه.

لی_اینجا اومدنت حتما یه دلیلی داره کاول، پس به جای پرحرفی و درد آوردن سرمون زودتر حرفتو بزن!

صدای محکم لیام باعث ساکت شدن سایمون شد و لحظه ای بعد رو به نگاه عصبانی و کنجکاو اون‌ها بلند شد و دستی به کتش کشید.

_دلیلی نداره لیام، گفتم که فقط دلتنگی بود. حالا که خوبید من میرم!

حرکت عصبی پای زین با شنیدن جمله ای که گفت قطع شد و نگاهی به ساعت انداخت. اگر اومدن و رفتنش فقط برای ایجاد ترس بوده پس چرا انقدر ناگهانی میخواد اونجا رو ترک کنه؟

سایمون کاملا ایگنور شده از طرف افراد اون خونه سمت در راه افتاد و گره کرواتش رو شل کرد. چیزی که از طریق هدست توی گوشش گفته بودن باعث شده بود بلند بشه و قبل از رسیدن پلیس اونجا رو ترک کنه.

هری به ارومی از پله‌ها پایین اومد و نگاه پسرا رو سمت خودش کشید. نگاه نگرانش روی لویی نشست و زیر لب "متاسفم" رو رو به نگاه خیره پسر لب زد.

قبل از اینکه لویی متوجه منظور هری بشه، با بلند شدن صدای آژیر آشنایی وحشت به جون مایکل افتاد و از روی مبل بلند شد.

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now