Part_17

768 162 291
                                    


هی بچز🙌

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

لیام با نگاه سردی به چشمای لویی خیره شد.
زین سرش رو بین لیلو میچرخوند و این وسط حواسش به دست مشت شده لیامم بود.

زین ماجرا رو نگفته بود و لویی خیلی زود شروعش کرده بود!

بعد چند دقیقه با دیدن سکوت بینشون کلافه چشماشو چرخوند و از تخت پایین پرید. با قدمای محکمش سمت لویی رفت و پلاستیک داروها رو ازش گرفت.

لى_م..من..

با صدای لیام دست از بررسی پلاستیک برداشت، سرش رو بالا آورد و نگاهش کرد.

زی_تو؟

لیام نگاهشو از چشمای خیس لویی گرفت و به زین داد. آب دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید. متنفر بود از وقتایی که لکنت میگیره.

لی_من..شو.. شوکم.

زین جلوی خندشو گرفت و بسته قرص و بیرون اورد. سمت لویی چرخید و جلوش جوری ایستاد که اتصال نگاهش با لیام قطع بشه.

زی_ من هنوز نگفته بودم که یهو کیرتو کردی توش. بیچاره شوک شده حرف بزن یکم قانعش کن که ویلی.

زین به چشمای لویی که خیره نگاهش میکرد زل زد و صداش زد.

زی_تاملینسون!.

لویی چند بار پلک زد و نفسش رو بیرون فوت کرد.

لو_باشه زین ،باشه.

زین لبخند کوچیکی زد و از جلوش کنار رفت. بیخیال اونا برای برداشتن اب سمت یخچال رفت. لویی قدمای سست شدش رو سمت تخت برداشت و نگاه مضطربشو به چشمای شوکه لیام داد.
دست لیام روی پتو مشت شد و سعی کرد ذهنش رو به کار بندازه تا خودشو احمق جلوه نکنه.

کلمه ی احمقی که ویل بار اخر بهش گفت خیلی خوب توی ذهنش حک شده بود!

لویی با نزدیک شدن به تخت نفسش رو بیرون داد و نگاهش رو پایین انداخت.

شرمنده بود؟... پشیمون ؟.. خجالت زده؟ .. احساس گناه؟ لویی هیچکدوم از اینارو توی خودش پیدا نمیکرد.

اون فقط درد میکشید!

درد همه این سالها، درد فراموشی، درد گذشتش، درد جایی که لیام رو پیدا کرده، درد اتفاقایی که ممکنه براش افتاده باشه.

اون پسر بچه ای که بدون عروسک تدیش یه لحظم تحمل نمیکرد، الان تفنگ دستش میگیره و ادم میکشه؟ شده ی قاتل؟ شده قاتلی که برای قاتل زندگیشون کار میکنه.؟

لو_لیام..من..من چیزی از گذشته درست یادم نیست یعنی هنوز کامل مطمئن نیستم که تو همون لیام باشی. هیچ ایده ای راجبش ندارم..فقط اگه چیزی یادت باشه حتی خیلی کوچیک میتونی حافظم رو برگردونی! چیزی یادت هست؟..

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now