هی بچز🙌لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
زی_دن باهام بیا.
زین با اخمای گره خورده گفت و بدون اینکه وارد انباری بشه عقب گرد کرد.
از اینکه چشم ابیش تا این حد ناراحته، عصبی شده بود و هیچ چیز نمی تونست جلوش رو بگیره، صدای غمدار لویی اخرین چیزی بود که دلش میخواست بشنوه.اخم عمیقی روی صورتش نشست و رگ گردنش برجسته تر شد قدمای بلند برمیداشت و نگاه زندانیا اکثرا با تعجب روی زین میچرخید.
با رسیدن به حیاط نگاهش رو چرخوند و مستقیم سمت اکیپ همیشگی رایان راه افتاد.
رایان با دیدن زین که خیره نگاهش میکرد و سمتش میومد کنجکاو دنبالش کرد و زیر دستاش از ترس رئیس کنار رفتن!زین با دیدن چهره از خودراضیه رایان قدماش رو تند تر کرد و با رسیدن به یک قدمی مرد کف پاش رو بالا آورد و محکم توی سینش کوبید.
رایان از پشت زمین افتاد و برخورد سرش با زمین باعث شد از درد ناله کنه. جمعیت از کار رئیس توی بهت فرو رفتن و زین استیناش رو بالا زد و تو فکر حرکت بعدیش بود.
جلو رفت و لگد محکم دیگه ای به پهلوی رایان زد. جک، زیر دست رایان جلو اومد و قبل اینکه بازوی زین رو برای متوقف کردنش لمس کنه با مشت محکمی که تو صورتش خورد چند قدم عقب رفت و دستش رو روی صورتش گذاشت.
زی_جرئت نکن لمسم کنی!.
سمت رایان برگشت و پاشو برای ضربه دیگه بالا اورد که رایان خودشو عقب کشید و تند تند شروع به حرف زدن کرد.
رای_مگه..مگه من چیکار کردم؟
زین پوزخند زد و لگد نسبتا محکمش رو به پهلوش کوبید.
زی_بهت گفتم پین مال منه حرومزاده! گفتم نزدیکش نشو، گفتم اذیتش نکن، و تو دقیقا برعکس اینا رفتار کردی! تهدیدش کردی، زندانیش کردی، و یکی از جنده هات رو براش فرستادی!
رایان خودشو روی آرنجش بالا کشید و سعی کرد مطمئن حرف بزنه.
رای_من.. من از هیچی خبر ندارم.
زین باحرص محکم توی سینش لگد زد و نفسش رو ازش گرفت.
زی_پس لشه جو اونجا چی میگه؟ خوبه که پین از پس خودش بر اومده و تونسته بکشتش!
نیک که پشت سر رایان ایستاده بود با تعجب سرشو بالا آورد و ناباور به زین نگاه کرد.
جک_چی؟..ج..جو مرده؟
بدون توجه بهش به رایان شوک شده خیره شد و وقتی دید دلش اروم نمیشه لگد محکم دیگه ای بین پاش زد و داد دردناک اون رو بلند کرد.

ESTÁS LEYENDO
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]