های بچز لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡
●○●○●○●○●○●○●○●○●
اخمای زین از گیجی توهم رفت و زیر لب ادامس خرسی رو زمزمه کرد. نیک نیم کودکانه ای بود و زین حدس میزد لویی از یه فرد نزدیک شنیدتش..زی_آدامس خرسی؟!
لو_ اره زین ادامس خرسی، جالب اینجاست صدای خودمه که این کلمه رو تکرار میکنه.
زی_اخه..اخه تو به کی میگفتی ادامس خرسی! دوست؟ فامیل؟!
لویی پوکر بهش نگاه کرد و بعد چند لحظه چشماشو چرخوند.
لو_زین؟مطمئنی مغزت یخ نزده؟
زی_چطور؟
لو_اگه میدونستم انقدر گیج و کلافه بودم؟! من خانواده ای دارم؟؟ بچگیم با جوانا و ناپدری گذشت...
زی_پس به کدوم فاکی میگفتی ادامس خرسی؟!!
لو_نمیدونم زین، نمیدونم. هیچی یادم نیست... باید از رابرت درباره فراموشیم بپرسم. مطمئنم چیزی میدونه و نمیگه.
زی_میخوای باهات بیام؟
لویی نگاه کوتاهی به سرم تقریبا تموم شده مرد کرد و سعی کرد بهونه بیاره.
لو_بهتره بمونی و استراحت کنی زی، تنهایی میرم. مواظب خودت باش تا برگردم..
زین سرشو تکون داد و باشه رو زمزمه کرد.
جنی_کجا میری تاملینسون؟ اومدم آرامش بخش بهت بزنم کمتر وحشی باشی!
لویی بی توجه بهش همزمان که سمت در میرفت انگشت وسطش رو بالا اورد و بیخیال جواب دادن شد.
لو_حوصلتو ندارم جغجغه. آرامش بخشو بزن به خودت پاچه زینو نگیری تا برگردم!
زین اروم خندید سعی کرد برای حفظ جونشم که شده خندشو کنترل کنه. با بیرون رفتن لویی دختر حرص خورده موهاش رو بالا زد و سمت زین چرخید.
جنی_چجوری تحملش میکنی؟! خیلی رومخه..
زی_خیلی راحت بیبی، هرچی گفت جواب بده تا اخر خسته شی و خودت تمومش کن..اخ!
به سوزن بیرون اومده از دستش نگاه کرد و با اخم پررنگی به جنی خیره شد..
جنی_اینجوری نگام نکن مرد، اروم کشیدم بیرون.
زین با حرص پنبه رو روی دستش نگه داشت و بهش چشم غره رفت.
زی_حیف که نمیتونم بهت چیزی بگم.
جنی_حالا نمیخوای چیزی از حال خرسی که نجاتت داده بپرسی؟
زین_خرس؟؟
جنی سرنگ رو توی سطل انداخت و روی صندلی نشست.
جنى_همونی که بغلت کرده بود و...
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]