هی بچز🥂
لطفا ووت و کامنت یادتون نره🧡🤝
●○●○●○●○
_تو توی بیمارستان چیکار میکنی لویی؟!
لویی با تعجب بهش نگاه کرد و دستشو روی صورتش کشید. لباشو با استرس خیس کرد و کمی ازش فاصله گرفت.
لو_عا یکی.. یکی از زندانیا زخمی شده بود و من باهاش اومدم اینجا.
هز_اومدی اینجا؟! به این راحتی؟ نکنه فرار کردی؟
لویی پوکر بهش خیره شد، بازوشو چنگ زد و قبل اینکه بیشتر از این رو مخش راه بره سمت تخت کشیدش.
لو_اره وزغ فرار کردم. جای اینکه برم به کشور دیگه اومدم بیمارستان. جالب نیست؟
کنار تخت ایستاد و به هری که نفس نفس میزد نگاه کرد. حواسش نبود داره تند میاد و چشمای بستش بهش استرس میده.
هز_اوه یادم نبود رئیس کازینو باباته!
لو_خب که چی؟
طلبکار رو به صورت هری گفت و دستشو ول کرد.
هز_یعنی پارتی داری لویی. خیلی راحت میتونی بیای بیرون.
لویی چشماشو چرخوند ضربه ای به تخت زد تا بشینه.
لو_ محض اطلاعت میگم، اقای پارتی باهام مخالفت کرد و من با زور اومدم.
هری با حس کردن تخت خودشو عقب کشید و نشست. دستاشو توی هم قفل کرد و اخم کمرنگی بین ابروهاش شکل گرفت.
هز_چرا همون اول نگفتی کی هستی؟!
لو_چرا چشمات بستس؟!
هری یکم مکث کرد و لبخند محوی زد.
هز_اول من سوال پرسیدم پس جواب بده.
لویی طلبکار به صورتش خیره شد و ضربه کوچیکی به تخت زد.
لو_ جواب بده وزغ احمق! من بزرگ ترم، زود باش.
هری چند لحظه مکث کرد و با شک حرف زد.
هز_ تو از من بزرگ ترى؟ وتف نصف منم نیستی.
لویی اخم کمرنگی کرد و پوزخند عصبی ای زد.
لو_نردبون نیستی احمق. یه سر و گردن بلندتری خب الان که دقت میکنم میبینم نردبونی!
هز_ وقتی بچه بودی باید غذا میخوردی چون کوچولو موندی!
لو_الان تو داری منو مسخره میکنی؟
باچشمای ریز شده پرسید و منتظر بود خطایی ازش سر بزنه تا بهش حمله کنه.
هز_نه نه اصلا! من هیچوقت کسی رو مسخره نمیکنم.
لو_پس چی میگی غذا میخوردی کوچولو موندی؟
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]