Part_18

766 166 161
                                    

هی بچز🥂

لطفا ووت و کامنت یادتون نره🧡🤝

●○●○●○●○

_تو توی بیمارستان چیکار میکنی لویی؟!

لویی با تعجب بهش نگاه کرد و دستشو روی صورتش کشید. لباشو با استرس خیس کرد و کمی ازش فاصله گرفت.

لو_عا یکی.. یکی از زندانیا زخمی شده بود و من باهاش اومدم اینجا.

هز_اومدی اینجا؟! به این راحتی؟ نکنه فرار کردی؟

لویی پوکر بهش خیره شد، بازوشو چنگ زد و قبل اینکه بیشتر از این رو مخش راه بره سمت تخت کشیدش.

لو_اره وزغ فرار کردم. جای اینکه برم به کشور دیگه اومدم بیمارستان. جالب نیست؟

کنار تخت ایستاد و به هری که نفس نفس میزد نگاه کرد. حواسش نبود داره تند میاد و چشمای بستش بهش استرس میده.

هز_اوه یادم نبود رئیس کازینو باباته!

لو_خب که چی؟

طلبکار رو به صورت هری گفت و دستشو ول کرد.

هز_یعنی پارتی داری لویی. خیلی راحت میتونی بیای بیرون.

لویی چشماشو چرخوند ضربه ای به تخت زد تا بشینه.

لو_ محض اطلاعت میگم، اقای پارتی باهام مخالفت کرد و من با زور اومدم.

هری با حس کردن تخت خودشو عقب کشید و نشست. دستاشو توی هم قفل کرد و اخم کمرنگی بین ابروهاش شکل گرفت.

هز_چرا همون اول نگفتی کی هستی؟!

لو_چرا چشمات بستس؟!

هری یکم مکث کرد و لبخند محوی زد.

هز_اول من سوال پرسیدم پس جواب بده.

لویی طلبکار به صورتش خیره شد و ضربه کوچیکی به تخت زد.

لو_ جواب بده وزغ احمق! من بزرگ ترم، زود باش.

هری چند لحظه مکث کرد و با شک حرف زد.

هز_ تو از من بزرگ ترى؟ وتف نصف منم نیستی.

لویی اخم کمرنگی کرد و پوزخند عصبی ای زد.

لو_نردبون نیستی احمق. یه سر و گردن بلندتری خب الان که دقت میکنم میبینم نردبونی!

هز_ وقتی بچه بودی باید غذا میخوردی چون کوچولو موندی!

لو_الان تو داری منو مسخره میکنی؟

باچشمای ریز شده پرسید و منتظر بود خطایی ازش سر بزنه تا بهش حمله کنه.

هز_نه نه اصلا! من هیچوقت کسی رو مسخره نمیکنم.

لو_پس چی میگی غذا میخوردی کوچولو موندی؟

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now