هی بچز🥤لطفا ووت و کامنت یادتون نره🧡
●○●○●○●○●○●○
سرشو به دیوار تکیه داد و از بین نرده ها به سلول جلویی خیره شد.
15 دقیقه میشد که لیام و لویی توی سلول های جدا و کنار هم زندانی شده بودن و لیام از اینکه اونجا تنها نیست و لویی کنارش هست، خوشحال بودلویی تکیشو از دیوار گرفت و سمت دیواری که حدس میزد لیام بهش تکیه داده رفت.
_لیام؟
_بله؟
با مطمئن شدن از صداش که از همونجا میومد نفس عمیقی کشید، پشت به دیوار نشست و بهش تکیه داد. لیام با حس کردن نشستنش اون طرف دیوار لبخند کمرنگی زد و با فکر اینکه لویی دقیقا پشت به پشتش نشسته خودش رو به دیوار فشرد.
_متاسفم..
متعجب از چیزی که لویی گفته اخم کمرنگی کرد و پاهاشو برای درد نگرفتن پهلوی زخمیش روی زمین کشید.
_ برای چی؟..
لویی مکث کوتاهی کرد و بعد کلنجار رفتن با خودش صدای ضعیفش به زور به گوش لیام رسید.
لو_برای همه کارایی که میتونستم برات بکنم و نکردم.. متاسفم.
لیام لبخند محوی بخاطر حرف مرد زد و سرشو به دیوار تکیه داد.
حتی هنوزم باور اینکه ویل رو پیدا کرده براش سخت بود، تمام عمرش دنبال یه هدف بود و حالا با انجام دادن اون هدف بعضی وقتا احساس سردرگمی میکرد.لی_میدونی لویی، قبلا همش تو ذهنم بودی، همیشه بهت فکر میکردم، بزرگ ترین هدفم از بچگی پیدا کردن تو بود تا فقط یک بار دیگه صداتو بشنوم لمست کنم و ببینمت. ولی الان..حس میکنم از خوشحالی بی حس و گیجم، نمیدونم
چیکار کنم چون هنوز باورم نمیشه که پیدات کردم.._میتونی یکم از خودمون بگی؟
لیام لبخند پررنگی زد و سرشو تکون داد. عاشق مرور کردن هر خاطره ای که به اون مرد وصل میشه بود.
لی_بهم میگفتی ادامس خرسی و بادکنک بادی. هر کی بهم زور میگفت باهاش دعوا میکردی، هروقت گریه میکردم میگفتی "گریه کنی صورتت زشت میشه بعد ازت میترسم پس گریه نکن باشه؟" بعد از دودقیقه همزمان باهام گریه میکردی..
با یاداوری خودشون که باهم گریه میکردن اروم خندید و ادامه داد.
_البته منم وقتی ناراحت بودی بغض میکردم و وقتی لبمو میدادم جلو میگفتی:
" ماهی نشو دوستم! دیگه خوشحالم"
صبح ها وقتی مام میومد برای کارکردن خونتون من از خواب بیدارت میکردم و میگفتم
" پاشو ویلی دیگه صبح شده تا سه وقت داری بهم سلام کنی"
بعد تو میگفتی:
"بزار بخوابم لیلی وگرنه دیگه دوستت نیستم"
منم تا مرز گریه میرفتم و تو بیدار میشدی بغلم میکردی. هر روز صبح تقریبا کارمون همین بود..
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]