های بچز🥤
لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡
●○●○●○●○●○●○●○●○●○
بی صدا وارد سلول شد و درو بست. سمت اتاقشون راه افتاد و قبل اینکه در رو باز کنه دستگیره توسط نایل پایین کشیده شد و لویی تونست چشمای خیس پسر رو ببینه.
لو_نايل؟! چی شده؟
نایل خودش رو توی بغل لویی انداخت و سرش رو توی سینش مخفی کرد. لویی دستاش رو دور بدن نایل پیچید و سعی کرد با نگاهش توی اتاق سرک بکشه.
با بلندتر شدن صدای هق هق پسر نگران از خودش جداش کرد و پیشونیشون رو بهم چسبوند، قطره های بلوری روی چشماش رو پاک کرد و لبخند محوی زد.
لو_اروم بیبی. اروم باش و بگو چی شده؟
نای_لو.. لو..لویی
همون لحظه دن از دستشويي بين اتاقا بیرون اومد و با دیدن نایل بهت زده صداش زد و سمتش اومد.
دن_خدای من، نایل ؟ بهت گفتم اونقدرم مهم نیست چرا بزرگش میکنی؟
لویی که دیگه تحمل وضعیت براش سخت شده بود عصبی رو به دن کرد و بهش پرید.
لو_دهن لعنتیتو باز کن و بگو چه شتی بهش گفتی!
نایل از صدای بلند لویی یکم از جا پرید و بیشتر بهش چسبید، لویی محکم سرش رو بوسید و با اخم به دن نگاه کرد.
دن_به خدا من چیزی نگفتم، زین گفت نمی خواد شب بیدار باشه برای همین قرص خواب خورد.
لویی چیزی رو که شنید باور نمیکرد.
لو_زین..چیکار کرد؟
قبل از اینکه دن بخواد دوباره حرفاشو تکرار کنه، نایل از لویی جدا شد و با صدای گرفته ای گفت..
نای_خواستم جلوشو بگیرم..ولی..ولی نذاشت. میگفت دلش نمی خواد کسی اون زین رو ببینه...لویی من نگرانم اون داره به خودش اسیب میزنه..اگه کابوس ببینه و نفسش بگیره چی؟..اگه سردرداش شروع بشه.. اگه دوباره توهم بز-
لو_هيييييش.. آروم لاو، اون قويه و منم نمیزارم هیچ اتفاقی بیوفته و مواظبشم.
دن جلو اومد و دستش رو دور شونه های نایل انداخت تا به اتاق ببرتش، لویی برای اخرین بار پیشونیش رو بوسید و تا بسته شدن در با نگاهش اونا رو دنبال کرد.
دستش رو با درد روی قفسه سینش کشید و سمت زين رفت. به پلکای بسته شدش نگاهی انداخت و سرش رو روی سینش گذاشت تا تنفس و تپش قلبش رو چک کنه.
وقتی از منظم بودنش مطمئن شد نفس راحتی کشید و همون نقطه رو طولانی بوسید. بلند شد و لباساش رو عوض کرد، خودش رو روی کاناپه پرت کرد و دستشو روی پیشونیش گذاشت.
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]