هی بچز🙌لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
پلکای سنگینش رو به سختی باز کرد و نگاهشو تو فضای تاریک اونجا چرخوند. با کمی مکث، سرش رو از روی پای زین بلند کرد. با شنیدن ناله کوتاه مرد لبشو گاز گرفت و زیر لب فحش داد.
دستشو لای موهاش کشید و گردنشو تکون داد. خمیازه کوتاهی کشید و به زین که خواب رفته سرشو به دیوار تکیه داده بود خیره شد.
خودشو جلو کشید و کنار زین نشست. دستشو زیر چونش زد و با وجود تاریکی به سختی به صورتش خیره شد. هاله نور از بین نرده ها توی سلول میومد و فضا رو کمی روشن میکرد.
عذاب وجدانش بخاطر درد گرفتن پای زین از ذهنش بیرون نمیرفت و کلافش کرده بود.
کف دستشو روی رون پای زین گذاشت و فشار ارومی داد. با تکون خوردن کوتاه مرد دستشو سریع برداشت و نفسش رو حبس کرد.زی_مثل.. جغد بهم زل زدی.. چیکار کنی؟
با شنیدن زمزمه ی اروم زین متعجب بهش خیره شد و عذاب وجدانش بیشتر شد.
لی_احمق وقتی میخوام بخوابم نباید بزاری بخوابم!
زی_خودت فهمیدی چی گفتی پین؟
لیام با حرص مشت محکمی توی شکم زین کوبید و با باز شدن چشمای مرد و گرفتن شکمش احساس رضایت کرد.
لی_وقتی خوابم بیاد هرجا باشم میخوابم. چرا نگفتی سرمو روی پات نذارم؟
زین با اخم پررنگی بهش خیره شد و دستشو از روی شکمش برداشت. پاشو به سختی از درد جمع کرد و نفس راحتش رو بیرون داد.
زی_یه بار مثل ادم باهات رفتار کردم ببینم خرابش میکنی.
لیام با ناراحتی به زین که پاشو ماساژ میداد خیره شد و نفس عمیقی کشید.
لی_تقصیر خودته! میخواستی انقدر ضعیف نباشی.
اخم پررنگی با شنیدن جمله لیام بین ابروهای زین شکل گرفت و با حرص بهش نگاه کرد. ضعیف؟..کلمه ای که ازش متنفر بود!
زی_جرئت داری فقط یه بار دیگه تکرارش کن پین.!
لیام اب دهنش رو به سختی قورت داد و اخم پررنگی کرد. برق چشمای زین باعث ترسش شد ولی خب لیام نشونش نداد.
لی_گفتم ضعیف. شدی.مالیک. اوکی؟ یا بازم بگم؟
زین نگاه خیرش رو با مکث از پسر گرفت و خودش رو جلو کشید. شونه هاش رو تو چنگ گرفت و بلافاصله روی زمین سفت اونجا خوابوندش.
عصبی روی بدنش خیمه زد و همچنان نگاه خیرش رو به چشماش ادامه داد.
زی_تکرارش کن پین!
YOU ARE READING
Chieftain (ziam)
Fanfiction[Completed] "هر وقت عاشقت شدم.. تو بیسیم مرکزی پلیس داد میزنم که عاشقتم.. خوبه؟" [زویی تاپ] [کار اولمه پس انتظار زیادی ازش نداشته باشید💘]