Part_21

845 172 279
                                    


هی بچز🙌

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

پلکای سنگینش رو به سختی باز کرد و نگاهشو تو فضای تاریک اونجا چرخوند. با کمی مکث، سرش رو از روی پای زین بلند کرد. با شنیدن ناله کوتاه مرد لبشو گاز گرفت و زیر لب فحش داد.

دستشو لای موهاش کشید و گردنشو تکون داد. خمیازه کوتاهی کشید و به زین که خواب رفته سرشو به دیوار تکیه داده بود خیره شد.

خودشو جلو کشید و کنار زین نشست. دستشو زیر چونش زد و با وجود تاریکی به سختی به صورتش خیره شد. هاله نور از بین نرده ها توی سلول میومد و فضا رو کمی روشن میکرد.

عذاب وجدانش بخاطر درد گرفتن پای زین از ذهنش بیرون نمیرفت و کلافش کرده بود.
کف دستشو روی رون پای زین گذاشت و فشار ارومی داد. با تکون خوردن کوتاه مرد دستشو سریع برداشت و نفسش رو حبس کرد.

زی_مثل.. جغد بهم زل زدی.. چیکار کنی؟

با شنیدن زمزمه ی اروم زین متعجب بهش خیره شد و عذاب وجدانش بیشتر شد.

لی_احمق وقتی میخوام بخوابم نباید بزاری بخوابم!

زی_خودت فهمیدی چی گفتی پین؟

لیام با حرص مشت محکمی توی شکم زین کوبید و با باز شدن چشمای مرد و گرفتن شکمش احساس رضایت کرد.

لی_وقتی خوابم بیاد هرجا باشم میخوابم. چرا نگفتی سرمو روی پات نذارم؟

زین با اخم پررنگی بهش خیره شد و دستشو از روی شکمش برداشت. پاشو به سختی از درد جمع کرد و نفس راحتش رو بیرون داد.

زی_یه بار مثل ادم باهات رفتار کردم ببینم خرابش میکنی.

لیام با ناراحتی به زین که پاشو ماساژ میداد خیره شد و نفس عمیقی کشید.

لی_تقصیر خودته! میخواستی انقدر ضعیف نباشی.

اخم پررنگی با شنیدن جمله لیام بین ابروهای زین شکل گرفت و با حرص بهش نگاه کرد. ضعیف؟..کلمه ای که ازش متنفر بود!

زی_جرئت داری فقط یه بار دیگه تکرارش کن پین.!

لیام اب دهنش رو به سختی قورت داد و اخم پررنگی کرد. برق چشمای زین باعث ترسش شد ولی خب لیام نشونش نداد.

لی_گفتم ضعیف. شدی.مالیک.‌ اوکی؟ یا بازم بگم؟

زین نگاه خیرش رو با مکث از پسر گرفت و خودش رو جلو کشید. شونه هاش رو تو چنگ گرفت و بلافاصله روی زمین سفت اونجا خوابوندش.

عصبی روی بدنش خیمه زد و همچنان نگاه خیرش رو به چشماش ادامه داد.

زی_تکرارش کن پین!

Chieftain (ziam)Where stories live. Discover now