Part 09

1K 207 109
                                    

پارت نهم

نصف شب شده بود و من هنوز خوابم نبرده بود.
به کنارم نگاه کردم که دیدم جیمینی راحت خوابیده.
این خواسته ی جیمین بود که دوتامونم یه جا بخوابیم تا اگه یه وقت اتفاقی افتاد فوری باهم فرار کنیم.

تشنه م بود، رفتم از یخچال آب بردارم که چشمم به شیرموز خورد.

شیرموزو برداشتم و تو لیوان ریختم، کنار پنجره نشستم و از پنجره به بیرونه کلبه نگاه کردم.
جنگل ساکت بود، صدای شُر شُرِ آبشاری که نزدیکه کلبه بود به گوش می‌رسید .

با شنیدنه صدای پایی که داشت میدوید سمته پله ها نگاه کردم و دیدم جیمینی بدو بدو داره از پله ها پایین میاد.

جیمین : جونگ کوک من باید برم، سوکی زخمی شده .

جونگ کوک : هیونگی میخوای منم باهات بیام؟

جیمین با حالته آشفته اومد سمتم و منو محکم بغل کرد

جیمین: موآظب خودت باش کوک، به هیچ وجه تنها سمته جنگل نیا. بزار خودم بیام باهم میریم میگردیم جنگلو .

هیچ قولی بهش ندادم و در عوض راهو براش باز کردم که بره.
جیمینی به روباه تبدیل شد و دوئید رفت سمت جنگل.

<متأسفم هیونگی ولی بهت قولی ندادم که از شکستنش ناراحت باشم >

نمیخواستم فوری دنباله جیمین برم به هر حال اون هرجا باشه و اگه خطری تحدیدش کنه من میتونم خودمو بهش برسونم.

رفتم اتاق و لباسامو عوض کردم.
گردنبند خورشیدی که تو کلبه بود رو به گردنم انداختم و زیر یقه بولیزم قایمش کردم.

کوله پشتی رو برداشتم اومدم رو کاناپه نشستم .
رفتم چندتا شکلات از کابینت برداشتم.
تو فلاسک آب جوش ریختم و چند بسته پودر قهوه رو باز کردم توش ریختم.

دلم میخواست حالا که آشپزخونه م درست شده با هیونگی کیک بپزم ولی حیف الان وقتش نبود.

فلاسک و شکلاتا رو هم تو کوله پشتی گذاشتم و دراز کشیدم.
پشت دستمو رو پیشونیم گذاشته بودم و چشامو بسته بودم.
نور ماه فضای کلبه رو روشن کرده بود.

صدای لی رو تو باند شنیدم.

لی : بآنی خرگوشه بیداره؟ چیشد که یه هو رفتی؟

آدم لوسی نیستم، تا جایی که یادم میاد هیچوقت سعی نکردم خودمو ضعیف نشون بدم.
فقط وقتی به لی میرسم خوشم میاد از اینکه منو خرگوشکش صدا میکنه.
از توجه و اهمیتش به خودم لذت میبرم.

تو دلم خندیدم که میدونم لی هم احساسش کرده.

جونگ کوک : بآن بآن بیداره و خوابش نمی‌بره. چیزی نشده فقط جیمینی داشت میومد سمته کلبه. انگار چند نفر مخفیانه میخواستن بگیرنش.

 SaudadeWhere stories live. Discover now