Part 23

1K 191 19
                                    

پارت بیست و سه

کوک چهار روز بود خودشو با کارای شرکت خفه کرده بود، انقدری کار می‌کرد که شبا از شدت خستگی نمیتونست بدنشو تکون بده.
اینجوری کمتر به اون آلفای متکبر فکر میکرد.

سهون بعد از تموم شدنه هیتش به شرکت برگشت و اولین کارش این بود که بره کمی اون خرگوشه تخس رو اذیت کنه و سر به سرش بزاره ولی همینکه قیافه کوک رو دید جیغ کشید : الهه ماه.... این دیگه چه بلایی سر خودت آوردی؟

با شنیدنه صدای جیغ چند نفر پشته در جمع شده بودن که کریس همه رو متفرق کرد.
وقتی قفله درِ دفتر کوک رو باز دید تعجب کرد و به کآی و لی و سوهو هم خبر داد که کوک بعد از چند روز قفله دفترش رو باز گذاشته!

اونا تو این چندروز نتونسته بودن از نزدیک کوک رو ببینن و هربار که به دفتر یا خونه ش میرفتن کوک فقط ازشون میخواست برن و تنهاش بزارن.
لی از وضعیت برادرش احساس خطر میکرد و بخاطر همین به دور از چشمه همه جین رو دید و ازش خواست تهیونگ رو سراغه کوک بفرسته!

جین خودش هم از وضعیت تهیونگ مینالید و میگفت حالش خوب نیس و بی اعصابتر از بقیه وقتا شده .

( میدونین که ترو مِیت ها نباید از هم دور باشن اینجوری گرگشونَم آشفته میشه )

کریس با پا گذاشتن به دفتره کوک وضعیت داغونش رو دید.
سهون بالا سر کوک وایستاده بود و ازش میخواست هوشیاریشو تا اومدنه دکتر حفظ کنه.

زیر چشمای کوک تیره شده بود و پوسته همیشه سفید و براقش خشک بود. لبهاش از خشکی پوسته پوسته شده بودن و رنگش رو به سفیدی میزد.
بدنه توپُرش لاغرتر شده بود به طوری که به راحتی میشد متوجه سو تغذیه ش شد!
لباساش تو تَنش به رقص در اومده بودن .
لی و دکتر همزمان به دفتر رسیدن و لی برای چند لحظه از وضعیت داغون و خرابه برادرش توانه حرکتش رو از دست داد. فوری خودش و دکتر رو به داخله خونه ی کوک تلپورت کرد و به بقیه هم گفت برای دیدنشون اونجا بیان.
دکتر با دیدنه کوک فوری سرم رو به دستش وصل کرد و آمپول های تقویت کننده رو به داخلش تزریق کرد.

دکتر : لطفا مایعات و آبمیوه بیارین بدیم بخوره، بدنش کم آب شده.

لی به سمته یخچال رفت که دید توش خالیه و ته مونده های غذای چند روز پیش به گند کشیده شدن.
سرشو با تاسف تکون داد : معلوم نیس با گشنگی دادن به خودش داره حرصه چیو خالی میکنه .
آلفای احمق معلوم نیس چرا یه بارم نیومده بهت سر بزنه.
هرچند مطمئن الان بیاد با این وضع ببیندت قراره بدتر سگ شه .
آستیناشو بآلا زد و پیشبندش رو بست.
شروع کرد به جمو جور کردن آشپزخونه.

دکتر سرفه ای کرد و لی رو متوجه خودش کرد : چرا حالش بد شده بود؟ الان بهتره؟

دکتر : بدنش بخاطره اینکه از جفتش دوره، اُفت کرده. مشخصه سوءهاضمه گرفتن و غذا نمیخورن، اگه همینجور بمونن بیشتر از این ضعیف میشن. بهتره به جفتش اطلاع بدین بیاد.

 SaudadeWhere stories live. Discover now