Part 05

1.2K 217 98
                                    

پارت پنجم

"حالا بیا یکم از زندگی ای که این چند وقته داشتی حرف بزنیم برام تعریف کن از زندگی ای که برا خودت ساختی و از دوستایی که پیدا کردی، راستی گفتی لی، لی کیه!؟ "

_______________________

نفس عمیقی کشیدم و با آرامشی که از نوازش شدنه موهام تو بدنم پیچیده شده بود گفتم :

"خب اوایل بجز اسمم چیز دیگه ای نمیدونستم،حتی نمیدونستم اونجا خونه ی کیه که رو تختش دراز کشیدم، خیلی دنبال این بودم که حافظه مو به یاد بیارم، حتی نمیدونستم چی باعث شده حافظه مو از دست بدم ، بعده چندماه دیدم فایده نداره و چیزی یادم نمیاد، تو اون چندماه فقط میدونستم به نقاشی علاقه دارم چون تویِ خونه م کُلی بوم و دفتر و مداد رنگی و وسایله نقاشی بود، یه دفتری هم بود که توش کُلی طرح بود و حدس میزدم همه ی اینارو من کشیده باشم. هرروز سر ساعت خاصی بیرون میرفتم و تو کافه میشستم و طرح میزدم.
اونروز چون کافه شلوغ بود، صاحبه کافه اومد و ازم خواست بزارم دونفر دیگه هم بیان کنارم بشینن، وقتی اون دونفر اومدن بهشون لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین و مشغول طرح زدن شدم ، داشتم جزئیات طراحی یه آشپزخونه رو میزدم ،اون طرح خیلی اتفاقی وقتی دیدم کارکنه کافه داره کیک رو تزئین میکنه به ذهنم اومد، دلم میخواست یه تصویر از آشپزخونه مورد علاقه م داشته باشم، مشغول طرح زدن بودم که دیدم یکی از اونا دستشو گذاشت کنار کاغذ و گفت: "غرق طرح زدنت شدیا هرچی صدات میزنیم جواب نمیدی "

لبخندی به روشون زدم و دیدم از اونور بَم بَم داره دستشو برام تکون میده، لبخندی بهش زدم و
به اون دونفری که رو به روم نشسته بودن نگاه کردم
"ببخشید حواسم نبود، کاری دارین؟"

بَم بَم مآگ بزرگی رو رویه میز گذاشت" اینم اسپرسو مورد علاقت "

کنارش بشقابی رو که توش یه اسلایس کیک با طعمه قهوه بود رو گذاشت :
"این کیک رو امروز فقط مخصوصه خودت درست کردم، بقیه شو میدم باخودت ببری خونه"

چشمکی بهم زد و از میز دور شد.

با وَلع و دهنی که آب افتاده بود داشتم به کیک نگاه میکردم که متوجه خندیدنشون شدم، لبخند خجالتی ای زدم و گفتم :
"آآآ میدونین خب من عاشق طعمه قهوه م و الان دوتا از بهترینا رو. برا خوردن دارم ، راستی چرا صدام میکردین؟ "

یکی از اونا گفت :

"پسر تو خیلی کیووووتی ، باید خودتو می‌دیدی با چشمای درشتی که برق میزدن و زبونی که رویه لبت میکشیدی داشتی به کیک نگاه میکردی و نفسای عمیق میکشیدی "

از حرفش خجالت کشیدم، وقتی پای قهوه وسط باشه عینه چی ذوق میکنم و سعی می‌کنم بوی قهوه رو عمیقا نفس بکشم.

اون دونفر بعده اینکه خندیدن گفتن:
"ما دوتامون تازه یه شرکت طراحی به اسم بلو رُز باز کردیم.
اسمه من کریسه و اینم جونگینه که کآی صداش میکنن.
این شرکت تازه تأسیس شده و دنباله طراح میگردیم. همین الان داشتیم به طرح زدنت دقت میکردیم، خیلی خیلی بی نقص طرح زدی، نمیشه ازش ایرادی گرفت، تک تک جزئیات باهم همخونی دارن و یه هارمونی قشنگی رو بوجود آوردن "

 SaudadeTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon