Part 29

958 172 56
                                    

پارت بیست و نه

یونگجا در حالی که گلوی جیمین رو گرفته بود و فشار میداد گفت : دیر اومدی امگا

خنده ی چِندشی کرد و ادامه داد : انتظار داشتم زودتر خطری که داره حیوونای سرزمینت رو تحدید میکنه رو بفهمی

خواست به شکمه جیمین ضربه ای بزنه که کوک با یه حرکت لایه ای بینشون قرار داد

یونگجا : سریعتر از چیزی شدی که قبلا بودی

خنده کثیفی کرد و ادامه داد : اوخی جیمین کوچولومون چه حالی داری وقتی زایمانت نزدیکه و خونریزی داری، اگه همینجا وضع حمل کنی میتونم توله هات رو بگیرم و تا ذره ی آخره خونشون رو فدای جادوی سیاهم کنم.

جونگ کوک خونش به جوش اومده بود، جیمینی هیونگش خونریزی داشت و نبضای ترسیده ی توله گیلاسارو احساس میکرد، صدای تهیونگ رو تو ذهنش شنید که گفت
< - جونگ کوک صبر کن، نامجون و جین دارن یه شکل بزرگ رو زمین میکشن تا همه رو یه جا تلپورت کنن، داریم با گرگای محافظ میاییم

+ وقتی برای صبر کردن ندارم تهیونگآ، ووبین هم اینجاست به خوبی میتونم منبع جادوی سیاه رو احساس کنم

تهیونگ میتونست استرس و نگرانی جونگ کوک رو از طریق باندشون احساس کنه : اتفاقی افتاده اونجا؟

+جیمینی وقته زایمانشه و تو دستای یونگجا اسیر شده >

ارتباط رو قطع کرد و چشمایی که توشون رگه های آبی به چشم میومد رو به یونگجا دوخت : بیا باهم توافق کنیم، بزار اول ملکه هیبرید ها وَضعه حمل کنه و بعد هرچی بگی همونو میکنم؟

یونگجا : و چرا باید به حرفت اطمینان کنم؟

جونگ کوک : چون به من و قدرتم نیاز داری

یونگجا :برای ضمانت چی بهم میدی؟

جونگ کوک سکوت کرد و تو دلش خدا خدا میکرد که بقیه زودتر برسن.
خواست چیزی بگه که باند ارتباطیش با هه را وصل شد
< - شاهزاده حس کردم تنها و زودتر از بقیه بیام بهتره

جونگ کوک خوشحال از شنیدنه صدای نوناش ذوق زده گفت : نونا همیشه وقتی به کمک نیاز دارم بدونه حرفی کنارمی.
میرم حواس یونگجا رو پرت کنم، جیمین رو به داخل باغ پروانه ببر و هواشو داشته باش،حتی اگه دیدی دیر کردیم هم دنبالمون نیایین به هیچ وجه

- شاهزاده یادتون رفته من نمیتونم وارد اونجا بشم

جونگ کوک : به شاهزاده ت اعتماد کن >

جونگ کوک قدمی سمته یونگجا برداشت : نظرت چیه با جادو به اِسارَت بکشی منو

چشمای یونگجا برق زد و با ناباوری گفت : یعنی اینقد بهش اهمیت میدی

جونگ کوک قدمه دیگه ای برداشت : نه تنها به اون، بلکه به همه‌شون اهمیت میدم و میخوام به جای امنی ببرمشون

 SaudadeWhere stories live. Discover now