Part 15

1K 190 111
                                    

پارت پانزدهم


جیمین بعد از سقوط از دره بی‌هوش شده بود.
وقتی به هوش اومد دید که کنار تنه ی درختی دراز کشیده و روش لباسی انداخته شده.

دنبال لی می‌گشت که فهمید سرشو رویه پاهاش گذاشته‌.

لی لبخند محزونی زد و گفت : بخاطر همین خودتو از دره پرت کردی پایین چون میدونستی برا نجات دادنت دنبالت میام.

جیمین سعی کرد بلند بشه که دردی تویه بدنش پیچید.

لی : هعی نیاز نیس پاشی، بدنت زخمی شده بود، وقتیم که از دره افتادیم ضربه دیدی. سعی کردم خونشو بند بیارم و پانسمانش کردم ولی زیاد دَووم نمیاره باید ببرمت عمارت .

جیمین : شاهزاده امیدوارم منو ببخشید که مجبورتون کردم از دره بپرین.

لی دستشو رو پیشونی روباه گذاشت تا دمای بدنش رو چک کنه.
زخمی که این روباه برداشته بود بنظر یه زخم عادی نمیومد.
سعی کرده بود با استفاده از قدرت جادوگری زخم رو ترمیم کنه ولی از اونجایی که خیلی وقت بود از قدرتش استفاده نمیکرد طبیعی بود که نتونه بلافاصله ازش بخوبی استفاده کنه.

لی : جیمین شی باید فوری به عمارت بریم زخمت باید درمان بشه.

جیمین : لی...

لی نفس عمیقی کشید، خیلی سعی کرده بود خودش رو آروم نگه داره تا اول خیالش از بابته ملکه ی هیبرید راحت بشه و بعد به دنبال خرگوشکش بگرده.

تنها چیزی که باعث شده بود اینقد آروم باشه این بود که احساس می‌کرد باندشون دوباره درحال شکل گیریه و این ینی کوک حالش خوبه.

لی : ازت ناراحت نیستم جیمین شی، مادرم مارو از این سرزمین بیرون فرستاده بود و مطمئنم تا الان تَله هایه زیادی گذاشته که مانع اومدن ما به اینجا میشد و تنها راهه اومدنمون همین دره ست که به باغ پروانه میرسه. اینجا تنها جائیه که کسی نمیتونست پاشو توش بزاره.

جیمین خودش هم سر این قضیه تعجب کرده بود که چطور تونسته بود به این دره بیاد و بعد به این فکر افتاده بود که جونگ کوک و لی رو هم از همین راه به دره بکشونه.

و وقتی این قضیه رو از دهنه لی شنید سوالای بیشتری براش بوجود اومدن.

لی که میتونست فکرای تو سره هیبرید رو حدس بزنه خودش شروع به حرف زدن کرد بالاخره که یه روز قرار بود این قضیه برا همه آشکار بشه.

لی : میدونم به چی فکر میکنی، من و تو که وارث پروانه نیستیم، تنها کسیم که میتونه به اینجا بیاد وارثه، پس چطور تونستیم به اینجا بیاییم!؟

جیمین : کسی تا حالا وارث پروانه رو ندیده

لی تَلخخندی زد و سرشو به دو طرف تکون داد : میتونم شکمت رو لمس کنم؟

 SaudadeWhere stories live. Discover now