Part 27

1.1K 199 50
                                    

پارت بیست و هفتم

صبح وقتی از خواب بیدار شد نشست و تهیونگشو نگاه کرد و از به یاد آوردنه دیروز گونه هاش رنگ گرفت و خودشو زیر پتو قائم کرد و فقط چشماش بیرون موند و با همون چشما داشت بدنه آلفا رو میخورد و رایحه ی شیرینش داشت تو هوا پخش می‌شد که جلوشو گرفت
<ایییییییییییییح آلفای جذاب یه چی تنت میکردی خب

-بیا فقط بهش نگاه کنیم

+هوممممم، اگه با نگاه کردن چیزای دیگه بزنه به سرم چی

- همین الانشم داری بهش فکر میکنی

+ اوصولا اون نباید اول بیدار میشد و یه دل سیر امگاشو نگاه میکرد، چرا ما برعکسیم

- میخوام بوسش کنم

+گرگی بشین سرجاتا

-فقط یه کوچولو >

کوک پتو رو تو مشتش جمع کرد و خیلی سوسکی و آروم سمته آلفاش رفت و زیر چونه ‌شو بوسید، خواست عقب بکشه که ترجیح داد سرشو زیر گلوی آلفا بچسوبه و بخوابه.

***

ت

هیونگ زودتر از امگاش بیدار شده بود و داشت تو دلش قوربون صدقه ش میرفت
جوریکه تو خواب لبای هلوییشو جلو داده بود هوش از سرش میپروند و می‌خواست اون دوتا تیکه گوشته قرمز رو زیر دندوناش بگیره و انقد ببوسه که طعمه شوری خون رو احساس کنه ولی دلش نمی‌خواست خوابشو به هم بریزه و وقتی متوجه بیدار شدنه امگاش شد خودشو به خواب زد و وقتی صدای حرف زدنش با گرگش رو تو باندشون شنید خنده ش گرفت و نتونست بیشتر از این به خواب بودن بزنه خودشو.
وقتی امگا اومد و لباشو زیر گردنش چسبوند، کمر باریکشو گرفت و به خودش چسبوند و چشمای قرمزش رو باز کرد که کوک با دیدنه چشمایی که ماله آلفاش بود چشمای امگاشو نشون داد.
امگا و آلفا هر دو از دیدنه هم زوزه ای سر دادن و آلفا به جونه گردنه امگاش افتاد و زبونه خیسشو روی گردن و صورتش میکشید و هر جایی از گردنش رو مارک های قرمز رنگ میزاشت.
امگا خودشو مطیعانه به آغوشه آلفاش سپرده بود و هز از گاهی عینه یه توله گرگه بازیگوش گوشای آلفاشو گاز ریزی میگرفت و ریز ریز به اینکارش میخندید،
تهیونگ لباشو روی لبش گذاشت و چشماشونو بستن و شروع به بوسیدنه هم کردن، با آرامش همو میبوسیدن و بدنای همو نوازش میکردن، فورمون هاشون با هم مخلوط شده بود و رایحه ی دلنشینی بوجود اومده بود.

لبهاشو از روی لب کوک برداشت و به خاله زیر لبش چسبوند و اونجا رو هم آروم بوسید، جونگ کوک چشماشو بسته بود و از حسه بوسه ی آلفاش داشت لذت میبرد، تهیونگ از حواس پرتی امگاش استفاده کرد و حلقه ای رو که زیر بالش گذاشته بود رو به انگشته امگاش انداخت و روی لبش زمزمه کرد : عاشقتم جونگ کوکا

کوک لبخنده زیبایی به آلفاش نشون داد و خط فکش رو بوسید و با دیدنه کامل شدنه مارکه روی گردنه تهیونگ صدایی از سر ذوق در آورد و مارک رویه گردنشو بوسید، با عجله خواست بلند بشه تا مارک روی گردنه خودش رو ببینه که تهیونگ از کمرش گرفت : خنگوله دوس داشتنی نمیگی کمرت درد میگیره، بشین سرجات میرم آینه رو بیارم

 SaudadeWhere stories live. Discover now