Part 16

1K 193 134
                                    

پارت شونزدهم

ووبین پوزخندی به چهره های شوکه شده ی تک تکشون زد و با یه حرکت عینه باد خودش رو به تهیونگ رسوند و خنجر رو وارد بدنش کرد که مانعی رو احساس کرد.
جونگ کوک وقتی متوجه حرکت ووبین شد خودشو زودتر از ووبین به تهیونگ رسوند .
تو اون لحظه حتی از این نمی‌ترسید که اون خنجر به بدنش خودش فرو بره.
تنها چیزی که بهش اهمیت میداد نجات دادنه جونه تهیونگ بود.

چشماشو بسته بود و تهیونگ رو تو بغلش گرفته بود.
سرش توی گردنه تهیونگ بود و نفس عمیق و آرومی کشید تا رایحه ای که این همه دلتنگش بود رو وارد ریه هاش بکنه.

همه شون با سرعتی که اون غریبه خودش رو به تهیونگ رسونده بود و بغلش کرده بود، ماتشون برده بود.

و وقتی دیدن با بغل شدنه تهیونگ توسط اون غریبه، ووبین نتونست خنجر رو از یه حدی بیشتر بهش نزدیک کنه متعجب شدن.

جونگ کوک آروم برگشت و به ووبین نگاه کرد.
حالش از ووبین به هم می‌خورد.

ووبین چند بار دیگه سعی کرد خنجر رو نزدیکتر ببره ولی نیرویی مانعش میشد، نیرویی شبیه به سَدِ محافظتی.
تعداد گرگهای سیاه بیشتر از اونا بود.
باید برا رد شدن همه شون از دریچه کمی وقت میخرید.
یکم استفاده کردن از جادوش که اشکالی نداشت!
با استفاده از جادو ووبین رو به عقب پرتاب کرد.
ووبین از قدرتی که اون غریبه داشت خوشش اومده بود، میخواست انرژییه اون غریبه رو تا قطره آخر به بدنه خودش انتقال بده.
پس شروع کرد به خوندن وِرد.

کوک با شنیدنه وِرد فکر کرد ووبین میخواد گرگ آلفا رو به زانو در بیاره.
بدونه فکر دست تهیونگ رو گرفت و سمته دریچه دویید و پرتش کرد داخل.

همه محافظا به دریچه رفته بودن .
نامجون نگاهی به اطراف انداخت تا مطمئن بشه کسی باقی نمونده باشه، که دید جسم جیهوپ رو زمین مونده .

نامجون : جیهوپ رو جا گذاشتیم که :/ چرا کسی اونو نیاورده.

کوک خواست بره جیهوپ رو بیاره که تهیونگ زودتر رفت سمتش .
جیهوپ رو بغلش گرفته بود و داشت به سمته دریچه میومد.
تمام این مدت نامجون و جین مواظب بودن ووبین حرکته اضافه دیگه ای نزنه.

جونگ کوک احساس خطر میکرد با استفاده از جادو رو تک تک اتفاقایی که تو اطرافش میفتاد تمرکز کرد تا بتونه همه چیز رو دقیق به صورت صورت صحنه آهسته ببینه.

همه چیز خوب بود تا اینکه چشمش به ووبین افتاد که انرژی سیاهه زیادی رو داره مخفیانه از زیر زمین به سمته ورودیِ دریچه منتقل میکنه تا مانع رسیدنه تهیونگ به دریچه بشه.

با رسیدن تهیونگ به دریچه، گرگش از خشم و نگرانی زوزه بلندی سَر داد که صداش به گوش همه رسید .

با غرش گرگش رنگ چشماش عوض شد و با یه حرکت پل قدرتمندی رو ساخت تا تهیونگ از روی اون به دریچه برسه.

 SaudadeWhere stories live. Discover now