چراغ قوه ای که به کلاهش وصل بود رو روشن کرد لازم نبود زیادی جستوجو کنه
" ریلی؟!....احمق تر از رئیس این بیمارستان فقط خودشه ! "
با احتیاط راه افتاد سمت گاوصندوق روی دو زانوش نشست از توی جیب پاکتی شلوار سبز ارتشیش دستگاه مخصوصو بیرون آورد
کانکتش کرد به ارپادی که توی گوشش بود و دستگاهو چسبوند روی قفل گاوصندوق ، با دقت چرخه ی رمز رو تکون داد به صدای قفل گوش میداد و درجه ی چرخششو عوض میکرد تا اینکه با صدای جا افتادن و باز شدن درش گوشه لبش از زیر ماسک مشکیش کشیده شد بالا
در رو باز کرد دقیقا همونطور که سهون بهشون گفته بود تمام پاکت ها و مدارکی که دنبالش بودن توی گاوصندوق بود
تمامشونو برداشت سریع داخل پاکت هارو نگاهی انداخت با اینکه یکی از قانون ها این بود که بدون کنجکاوی و سوال فقط کارا رو انجام بدن اما چانیول باید میفهمید دارن چه غلطی میکنن اصل کارش همین بود!
با وجود دستکش هاش نمیتونست کاغذ هارو درست برگ بزنه اما نگاه اجمالی یک در میونی بهشون انداخت
" اینا که فقط لیست های فروش اعضای بدن بیمارایی هست که سکته مغزی داشتن..."
با کنجکاوی بیشتری برگ زد دنبال چیز خاصی بود اما اکثرا راجب همین فروش ها بود و چنتاشون هم لیست پرداخت حقوق به دکتر ها پرستار ها و عوامل بیمارستان بود
چان سر در نمیاورد دقیقا چی تو سر رییس بزرگ میگذره
"باید یه قرار ملاقات جدید با تیمین ترتیب بدم شاید مغز هامون بزاریم روی هم چیزی ازش در بیاد "
در گاوصندوقو بست تمام مدارک رو گذاشت توی کوله اش و راه افتاد بیرون ، با احتیاط بیشتری توی راهرو قدم بر میداشت
امیدوار بود که بکهیون تمام نگهبان هارو خوابونده باشه و مامور های امنیتی کنترل دوربین های مدار بسته رو سرگرم چیزی کرده باشه
خودشو رسوند به راه پله های قدیمی و خراب بیمارستان دوتاشونو یکی میکرد و با سرعت بالا میرفت
قرارش با بکهیون روی پشت بام بود
به پاگرد آخر که رسید با صدای مردی حدودا چهل و پنج ساله جا خورد دسته ی کیفشو محکم گرفت :
×هی تو کی هستی اینجا چیکار داری ؟؟
تا مرد دست به کار شد تا چراغ قوه ی دستیشو روشن کنه مغز چانیول تصمیم گرفت فقط با سرعت فرار کنه و یه جایی خفتش کنه
تا آروم پاشو کشید عقب تا بره پایین با صدای بلند چوبی که خورد فرق سر مرد چشماش گرد شد ، مرد از حال رفت و افتاد سمت چانیول
چان دو دستی سریع مرد رو گرفت ؛ بکهیون در حالی که چوب رو با استایل خاص و مفتخرش انداخته بود روی شونه اش با دست دیگش تو هوا انگشت هاشو واسه چان تکون داد :
YOU ARE READING
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...