دستاشو میبرد پشت سرش میکوبید به همدیگه و دوباره میاورد جلوی بدنش میکوبیدشون به همدیگه زیر لب واسه خودش شعری که یاد گرفته بود میخوند و تو همون منطقه ای که ددیش تعیین کرده بود راه میرفت واسه خودش
لباس مورد علاقش رو پوشیده بود و کفش قرمز پرنسسیش رو باهاش ست کرده بود
تو عالم خودش بود و از روی سنگ های بزرگ و سیاه تر میپرید
همین حین یکدفعه ای چشمش خورد به بکهیون ، میتونست از رنگ موهاش از دور دست ها هم تشخیصش بده
لبخندی با ذوق زد و بی خیال باختن توی بازی فرضیش شد ، بدو بدو از روی سنگ های کم رنگ تر هم رد شد تا خودشو برسونه بهش :
*آقااااا...آقاااای مو خوشگل
از صدای جیغ جیغی و بلندش توجه بکهیون جلب شد ، سرشو از موبایلش بیرون آورد ته دلش داشت کائنات رو سرزنش میکرد
" چرا این بچه همش تو پیشونی منه آخه "
واسه اینکه نشون بده اخلاقش خوبه و سر کسی عصبانیتشو الکی خالی نمیکنه لبخندی زد و واسش دست تکون داد ، یوجین مشتاق تر دوید سمتش
تا رسید بهش اینقدر نفس نفس میزد که بک مونده بود چیکار کنه الان :
+هی بچه...حالت خوبه؟
یوجین نفس عمیق دیگه ای کشید و اعتراض کرد :
*آجوشی من که اسمم رو بهت گفتم
بک شونه ای بالا انداخت و عمدا آب نبات چوبی رنگا رنگی که خریده بود رو جلوی یوجین باز کرد و خوشمزه لیسی بهش زد تا دلشو آب کنه :
+اسم منم آجوشی نیست و بکهیونه!
یه نگاه یوجین به آب نبات و یه نگاه دیگش به بک بود آب دهنشو کودکانه و ضایع قورت داد :
*منم بگم بکهیون؟
بک با بی خیالی اومی گفت و لیس بالا بلند دیگه ای به آب نباتش زد ، روی زبونش رنگی شد و توجه یوجین رو بیشتر از قبل جلب کرد
بک عمدا آب نباتشو تکون داد تو هوا :
+تو هم از اینا میخوای بچه؟
یوجین در حالی که سعی داشت آب دهنشو جمع کنه لباشو برد تو دهنشو و سرشو واسه تایید تکون داد ، خبیث درون بک بیدار شد :
+خب به ددیت بگو واست بخره
یوجین که انگار چیزی یادش اومده باشه چشماش درشت شدن و برقی از شادی زدن :
*بکهیون منو ددی امروز میریم خونمون شبم دیگه اونجا میخواااابیمممم
یوجین از موندن توی هتل خسته شده بود و دلش میخواست بره تو اتاق خودش با اسباب بازی ها و عروسک هاش بازی کنه
ذوقش علاوه بر صداش از چشم هاش هم معلوم بود ، اما بکهیون پکر شد
خبیث درونش کم آورده بود ، آروم زیر لب پرسید :
أنت تقرأ
BLUE BLOODED
أدب الهواةمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...