Chapter 09

462 117 84
                                    

نایلون خرید هارو گذاشت روی اپن قفل کمربندشو باز کرد و قد کشی کرد تا خستگیش

بیرون بیاد ، از صدای آب حموم متوجه شده بود که بکهیون رفته حمام

روز آخر تعطیلیشون بود و فردا کار جدیدشون شروع میشد میخواستن نهایت استفاده رو

ازش ببرن و تو خونه بمونن .

دراز کشید روی مبل پاهاش از دسته ی مبل رد کرد ، جای سرشو روی دسته ی این

سمتی بهتر کرد و موبایلشو گرفت دستش .

مسیر هایی که تا الان رفته بودن رو وارد قسمت ذخیره ی نقشه موبایلش کرده بود .

برای خودش از عمارت وزیر هم یه کروکی کشیده بود ، نمیدونست اینا به دردش

میخورن یا نه اما هر چیزی با ارزش حساب میشد تا زمانی که بالاخره به رئیس بزرگ

میرسید.

موبایلشو گذاشت روی میز و به سقف خیره شد

" رئیس بزرگ...نه اسم و نشونی نه آدرسی ، چجوری باید پیداش کنم وقتی هنوز

نتونستم مسیر عمارت سهون که فقط یکی از مهره هاش هست رو یاد بگیرم؟ "

با خودش فکر کرد رئیس بزرگ چه شکلی میتونه باشه ، احتمالا یه مرد میان سال با

یکم شکم و ریش های بلند شاید موهاشم جو گندمی باشن .

نمیتونست تصور کنه که رئیس بزرگ یه زن باشه ، این حجم از کشتار و کارای غیر

انسانی با روحیات یه خانوم سازگاری نداشت مگه اینکه واقعا یه مشکل روانی داشته

باشه طرف...هرچند توی این مدت که کار میکرد مورد های عجیب زیادی دیده بود

 همین که جلوی قاچاق انسان رو هم میتونست بگیره واسه چانیول کافی بود ، مطمئنا

نمیتونست دست تنها همه ی این سازمان رو نابود کنه .

تا الان چندین گروه جاسوس واردشون شده بود ولی همشون به نحوی کشته شده بودن یا

ناپدید...درست مثل لوهان

اخماش رفت تو هم و با خودش فکر کرد چجوری باید لوهان رو از اونجا نجات بده

لوهان رو چندین بار توی جلسات دیده بود مدت کمی هم توی گروه های آموزشی

دیده بودش ؛ زیاد صمیمی نبودن از اونجایی که چانیول با کسی زیاد صمیمی نمیشد

تنها رفیقش تیمین بود و با شغلش هم ازدواج کرده بود .

با صدای داد توام با جیغی سکته کرد مثل برق گرفته ها از جاش پرید و دوید سمت در

حمام ، صدای جیغ بکهیون قطع نمیشد و پشت سر هم ادامه اش میداد .

BLUE BLOODEDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora