انگشت هاشو میکوبید روی میز شیشه ای مقابلش
دست لوهان اومد روی دستشو مانع ادامه ی کارش شد تازه به خودش اومد نگاهی توام با لبخند بهش انداخت :
-صداش رو مخ بود؟
لوهان خودشو کشید سمتش دستشو گذاشت جلوی لبای خودش و نزدیک گوش سهون آروم زمزمه کرد :
-دوست ندارم استرس داشته باشی
به ثانیه نکشید که سهون سرشو چرخوند رو به لوهان با سرعت یوزپلنگ بوسه ای روی لباش زد اینجوری راه فراری واسه لوهان نمیموند
چشم های لوهان نلبکی شدن و سریع مثل یه بچه ی خوب چرخید رو به میز
دستاشو گذاشته بود رو لباش و اطرافشو میپایید که مبادا کسی دیده باشتشون ، خجالت میکشید اگه جلوی کسی بوسیده بشه و اینو سهون خوب میدونست
سهون خندش گرفته بود از واکنش بامزه ی لوهان دستشو جلو برد و لپشو کشید
لپ های لوهان بیشتر از قبل قرمز شدن اگه توانایی ذوب شدن داشت بی شک الان آب میشد میرفت پیش رودخونه های زیرزمینی
با اومدن صاحب مغازه سهون سرفه ی مصلحتی کرد تا لوهان رو برگردونه به نقاب شرورش تا آتویی دست اون مرد نداشته باشن و قوی به نظر برسن این حالته درونیه واقعیه سهون بود واسه همه ی آدم ها البته بجز لوهان!
لوهان سریع صاف ایستاد و یه دستشو برد تو جیب شلوار شش جیبش زنجیر هایی که به شلوارش آویزون کرده بود با تکونی که خورد به صدا در اومدن
مرد ذره بین مخصوصش رو بالاخره پیدا کرده بود نشست روی صندلیش و سکه ی طلا رو از روی میز برداشت با دقت شروع کرد به بررسی کردنش :
*با اصل که مو نمیزنه ، یه تست روش انجام بدم مطمئن میشیم
سهون با اخم هایی که داشت سرشو تکون داد :
-پولشو یک جا میگیرم
این بار مرد سرشو تکون داد :
*مشکلی نیست
همین بین که سهون و مرد داشتن راجب سکه ی طلا حرف میزدن نگاه لوهان توی مغازه ی قدیمی میچرخید
از مو های سفید مرد هم معلوم بود که توی این کار خبره هست دیگه مغزش که بماند
نگاهش افتاد به تلویزیون قدیمی که روی یه میز پایه بلند چوبی قرار داشت و روشن بود
دستشو تکیه داد به میز مقابلش و زل زد به تی وی ، شبکه ی خبر بود و انقدر صداش کم بود که درست متوجه نمیشد چی دارن میگن
یادش نمیومد آخرین باری که اخبار دیده بود کی بود
پوفی کرد حوصلش سر رفته بود ، دقیقا همون لحظه که تصمیم گرفت نگاهشو از تی وی بگیره از دیدن فردی که داشتن توی شبکه ی خبر نشونش میدادن شاخک هاش تکون خوردن چشم هاشو ریز کرد و با دقت زل زد به زیر نویس خبری
YOU ARE READING
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...