مقدمه
توی دنیا چیز خوبی به اسم "فراموشی" وجود نداره ، آدما خودشون رو میزنند
به بیخیالی مزمن...!
کی اهمیت میده؟
آخرش با وجود داستان های مختلف همه مثل هم درد میکشند
یه درد دیونه کننده که نمیشه بهش عادت کرد
در نهایت شاید فکر کنند که تونستن توی تاریکی محض فراموش کنند
توی قفس کوچیکی که خودشون ساختن به دام میوفتن
-تو یه عوضی هستی
-آره ولی اینجا من تنها عوضی ای هستم که بهت اهمیت میده !
نگاهی به ساعت مچیش کرد ، از صبح توی این رستوران لعنت شده نشسته بود و تا
الان با دو دختر مثلا حرف زده بود ، به اجبار مامانش اومده بود سر قرار های از پیش
تعیین شده و حالا منتظره نفر سوم بود تا اینو هم به نحوی بپرونه!
هیچ چیز توی دنیا نمیتونست وادارش کنه به کاری که نمیخواد و اینکه بالاخره قبول
کرده بود بیاد به همچین قرار هایی فقط یه دلیل داشت و اونم این بود که دهن مامانش
برای یه مدت بسته بشه تا چانیول هم بتونه به کاری که میخواد برسه
وگرنه از این استایل آدمایی نبود که به کسی حتی مامانش باج بده ، این یه اجباره فاکی
بود
برای خانواده ی چانیول خیلی غیر منتظره و سخت بود که پسرشون وارد دانشگاه
افسری بشه و حالا به عنوان یه درجه دار مشغول کار باشه
خانواده چانیول جز خانواده های ثروتمند به حساب میومد و پدرش همیشه دلش میخواست
چانیول مدیر بعدی شرکتش باشه اما چانیول هیچوقت به این چیزا علاقه نداشت
و این علاقش باعث شده بود که خانوادش نتونن مجبورش کنن که دنبال رویاهاش نره
رویا هایی که فقط خودش داخلش بود و خودش بدون هیچ مفهومی از عشق یا وابستگی
چانیول به خانوادش اهمیت میداد و احترام میذاشت اما هیچ وقت عشقی که همه ازش
حرف میزدن رو ندیده بود و واسش حتی مهم هم نبود از نظر خودش با کارش ازدواج
کرده بود و همین برای تمام عمرش کافی بود ، عشق؟ فقط یه کلمه مضخرف بود واسش
تو فکر این بود که مافوقش درخواستشو برای ماموریت میپذیره یا نه ، برای پذیرشش با
تنها رفیقش ،تیمین ، شرط بسته بود
با صدای کفش زنونه ای که نزدیکش شد پیش خودش گفت
"نفر سوم ! "
سرشو به سمت دختری که به سمتش میومد گرفت بالا بدون اینکه از جاش بلند بشه یا
حتی لبخندی بزنه فقط همونجوری که روی صندلی نشسته بود به دختر نگاه میکرد و
بررسیش میکرد تا ببینه مامانش فکر کرده چجور دختریو باید واسش بفرسته تا بپسنده!
یه لباس فوق العاده کوتاه و تنگ سفید با یه خز سفید دور گردنش و کیف کوچیک براق
موهای بلوطی رنگ حالت دار و صورتی غرق در آرایش و گریم!
لبخند فیک چرت و چشمایی که توش موج میزد تو یک نگاه از چانیول خوشش اومده
همه پشت نقاب هاشون قایم شده بودن و این اولین چیزی بود که چانیول رو مطمئن
میکرد دنیای تنهاییه خودش جای بهتریه!
دختر با لبخند اومد سر میز و با صدایی سرشار از افاده پرسید :
-پارک چانیول؟
چان سری تکون داد و سعی کرد اسم دختر سوم لیست رو به یاد بیاره :
_هان سه جین؟
لبخند دختر پررنگ تر شد ، صندلیه مقابل چان رو کشید عقب و نشست :
-از عکس هاتون خیلی خوش قیافه تر هستین
_بله
دختر از جواب سرد و خودپسندانه ی چانیول جا خورد ، از خاله اش که این قرار رو
واسش ترتیب داده بود شنیده بود که پسر خانواده ی پارک خیلی متشخص و نمونه ی
کامل یه مرد هست اما الان فقط یه مرد بی اعتنا میدید هرچند که ظاهر نافذ و صد البته
خانواده ی پولدار چان مهم تر از غرورش بود الان ! بنابراین سخت نگرفت و لبخندشو
روی صورتش نگه داشت :
-نزدیک به وقت ناهار هست ، چیزی سفارش بدیم؟
چان از صبح که دقیقا همینجا قرار داشت فقط یه کیک و نوشیدنی خورده بود اما میلی
هم به غذا خوردن با این دختر رو نداشت سری به علامت منفی تکون داد :
_من گرسنه نیستم شما هر چی دوست دارین انتخاب کنین براتون سفارشش میدم
علنا به دختر فهموند مشکلش پول نیست ، مشکل اینه که نمیخواد باهاش ناهار بخوره
هان سه جین خودشو نباخت و شونه ای بالا انداخت :
-منم گرسنم نیست ...اولین تفاهممون فکر کنم پیدا شد
پشت حرفش خنده ی ماهرانه ظریفی کرد جوری که انگار سال ها تمرین کرده بوده
چجوری بخنده تا دل یه مرد رو بدست بیاره اما این چیزا روی چانیول هیچ تاثیری
نداشت حتی برعکس ، میتونست باهاش عق بزنه! چیزای فیک...خط قرمزش!
چان با فیس بی حالتش خیره شد به دختر و دست به سینه شد :
_اگه صحبتی دارین میشنوم
دختر با عشوه موهاشو زد پشت گوشش و شروع کرد به حرف زدن ، از اونجا که خاله
اش اتفاقی با مامان چانیول توی دامپزشکی آشنا شده و سگ هاشون رو چند بار با هم
بردن به پارک گفت تا جایی که علاقه های خودش چیه و کجاها سفر کرده
چان خسته گاهی بین حرفاش به ساعت مچیش نگاه میکرد و باز به چرندیات دختر گوش
میداد تا اینکه دید واقعا دیگه حوصله ی موندن نداره
به بهانه ی دستشویی رفتن میز رو ترک کرد و رفت سمت راهروی سرویس های
بهداشتی ؛ با خودش فکر کرد چه زود خوابش پرید انگار دختره میتونست خوابش کنه
و حرفاش فقط ویز ویز هایی بود که مغز خسته ی چان رو کشونده بود سمت خوابیدن
اما الان دیگه کاملا چشماش باز بود ، تنهاییه دلچسبش!
با هر قدم که به دستشویی مردونه نزدیک تر میشد صداهای عجیب بیشتری هم میشنید
انگار یه نفر دعوا داشت !
چرخید و وارد راهروی آخر که به در ورودی دستشویی منتهی بود شد
با دیدن دختر و پسری که روبه روی در دستشویی ایستاده بودن بی حوصله چشماشو تو
کاسه چرخوند
پسر دستشو بالا برد و سیلی خوابوند تو گوش دختر ، صدای سیلیش توی راهرو پیچید
و این چان رو عصبی کرد ، با خودش گفت حتما یه موضوع خانوادگیه و الان هم لباس
کارش تنش نیست باید مثل یه شهروند عادی بیخیال بگذره از کنارشون
با این فکر دستشو برد تو جیب شلوارش و راه افتاد سمت در دستشویی که با گرفته شدن
بازوش توسط پسر سر جاش ایستاد و از پایین چشماش نگاهی بهش انداخت ، پسر با
قلدریه تمام به چان تشر زد :
*کوری؟؟برو رد کارت
چان بدون اینکه تغییری تو حالت صورتش ایجاد کنه بازوشو کشید و قدم برداشت سمت
دستشویی که صدای پسره بازم بلند شد :
*هوووی با توام
دختر دیگه نتونست ساکت بمونه :
+چیکار داری به مردم؟
پسر دوباره دستشو بالا برد تا سیلی دیگه ای بهش بزنه که چانیول توی کسری از ثانیه
دستشو تو هوا گرفت و پیچوند
قبل از اینکه پسر به خودش بیاد محکم چسبوندش به دیوار و از بین دندون های چفت
شدش غرید :
_هیچ وقت دستتو روی آدم ضعیف تر خودت بالا نبر وگرنه دستتو میشکنم!
پسر دست آزادشو یواشکی برد سمت کمربندش ، چشم دختر افتاد به چاقویی که به
کمربند پسر بسته شده بود ، لباشو روی هم فشار داد و تصمیم گرفت خودی نشون بده
چرخی زد و پاشو بالا آورد محکم تیپایی زد تو دست پسر و چاقو از دستش پرت شد
روی زمین
چان که انتظار نداشت توی همچین رستوران بزرگ و پنج ستاره ای کسی با خودش
چاقو حمل کنه حواسش پرت چاقو شد پسر از این فرصت استفاده کرد و خودشو از زیر
دست چان بیرون کشید ، هرچند که چان نمیخواست توی لباس های عادی خودش نشون
بده و سخت بگیره ، وگرنه الان جنازه ی پسر کف زمین پهن بود
تا خواست خم بشه و چاقوشو از روی زمین برداره چان با پا زد توی کمرش و پخش
زمینش کرد
دختر سریع شوت زد زیر چاقو تا از دسترس پسر خارج بشه ، قبل از اینکه بره پشت
سر چانیول قایم بشه و مثلا بهش پناه ببره پسر خودشو از روی زمین جمع کرد و حمله
ور شد سمت چان
دختر مبهوت ایستاده بود و درگیری چان با پسر رو نگاه میکرد ، هیچ شناختی از قدرت
های چان نداشت اما میدونست که پسری که همراهش بود تعلیم های خاصی دیده بود و
الان ممکن بود به چان آسیب بزنه
خودشو وارد درگیری هاشون کرد و بدون اینکه زحمت زیادی به خودش بده پاشو از
پشت سر کوبید بین پای پسر
از اونجایی که قد چانیول خیلی بلندتر بود پای دختره بهش نرسید و فقط پسر رو ناکام
کرد!
چان یقیه ی پسر رو ول کرد ، قیافه اش نشون میداد که دیگه حتی نمیتونه درست راه
بره ، کشون کشون خودشو به دیوار گرفت و لنگون از اونجا دور شد صداشو انداخت تو
سرش و خطاب به دختر گفت :
*جواب رئیس رو خودت باید بدی هرزه!
دختر اداشو پشت سرش درآورد و اخماشو کشید تو هم رفت سمت چاقو و از روی زمین
برش داشت
چانیول از همه جا بی خبر کارای دخترو دنبال میکرد ، فکر نمیکرد یه دختر بتونه
اینجوری بزنه زیر دست کسی تا چیزی که تو دستشه بیوفته ! شایدم یه دختر عادی نبود
دختر بی توجه به چان در حالی که اخماش بدجوری تو هم بود رفت تو دستشویی مردونه
چان پشت سرش راه افتاد :
_خانوم..اینجا دستشویی مردونس
دختر بی توجه به حرفش رو به روی آیینه ایستاد و موهاشو مرتب کرد
تو همین فرصت چانیول آنالیزش کرد
ساپورت مشکی تنگ و کوتاه کفش قرمز پاشنه بلند و یه لباس با دامنی کلوش به رنگ
قرمز ، موهای بلند و قهوه ای با رگه هایی از قرمز
چان دوباره با خودش فکر کرد که اصلا به ظاهر این دختر نمیاد اینجوری دعوا کنه!
و یک چیز مهم تر این بود که از چان بخاطر درگیری پیش اومده معذرت خواهی نکرده
بود یا حتی بخاطر اینکه ازش دفاع کرده بود یه تشکر خشک و خالیم نکرده بود
واسش پیش نیومده بود دختری بی توجه از کنارش رد بشه چه برسه به اینکه از وقت
گران بهاش واسه یه دختر غریبه مایه بذاره و اینجوری ایگنور بشه!
دستشو طبق عادتش برد تو جیب شلوارش و یقه ی کتشو با دست دیگش صاف کرد :
_میتونی ازش شکایت کنی بخاطر سیلی که زد ، قانونه کشوره
دختر خیلی غیر منتظره با قدم های سریع اومد سمتش و همین باعث شد چان جا بخوره
قبل از اینکه فکری با خودش کنه از کنارش رد شد و در دستشویی رو بست و قفل
کرد ، یک تای ابروی چان بالا رفت شاید برای خودش با این درگیریه کوچیک دردسر
درست کرده بود ،خوشش نمیومد با یه دختر تو دستشویی مردونه تنها بشه!
دختر روبه روش ایستاد و دست زد به کمرش :
+کسی ازت کمک خواست؟
چان اخم کمرنگی کرد ، آدم به این پرویی ندیده بود! هر دختری که تا الان دیده بود حتی
اگه چان نهایت بی احترامیو هم بهشون میکرد اونا باز هم چان رو میذاشتن روی
چشماشون درست مثل همین دخترایی که تو رستوران باهاشون ملاقات داشت امروز.
دختر کلافه نفسشو بیرون داد و همونجور که تو فکر بود با خودش زیر لب گفت :
+حالا چیکار کنم؟..
_تشکر!
با صدای چان سرش بالا اومد و به صورت مغرورش خیره شد پوزخندی زد :
+لابد از تو
چان ابرویی بالا انداخت :
_دختری مثل تو که بلده از خودش دعوا کنه نباید از یه پسر کتک بخوره
از کنار دختر رد شد و به سمت یکی از جاهای مخصوص ادرار رفت ، حالا که دختر
پرو بود چانیول هم واسش مهم نبود !
کمربندشو باز کرد و بلافاصله دکمه ی شلوارشو ، ته دلش باز هم ادب خانوادگیش اجازه
نمیداد جلوی یه دختر دستشویی کنه ، سرشو یکم چرخوند :
_برو بیرون
+چطور برم بیرون وقتی رئیسم قراره دارم بزنه!
چان پلک هاشو محکم روی هم فشاری داد و دل رو زد به دریا
دختر چسبید به در دستشویی و خیره شد به گوشه ای ، توی فکر بود که چجوری کار
هاشو ردیف کنه انگار واسش مهم نبود یه مرد داره دستشویی میکنه اینجا!
چان دستاشو که شست با سشوآر خشکش کرد و برگشت سمت در :
_بکش کنار
دست دختر نشست روی دستگیره ی در و لاک های مشکیشو به نمایش گذاشت :
+خودتو انداختی وسط ، شاید بیان دنبالت
چان نفسی کشید و بی حوصله زل زد به دختر :
_بیان...از کسی ترسی ندارم
+ببین...میتونی یه کاری انجام بدی که هم اونا بیخیالت بشن هم کمکی به من کرده باشی؟
_مثلا؟
نگاه دختر رنگ گرفت و سرحال ایستاد :
+تویه یکی از اتاق های خصوصی رستوران امروز دست راست رئیسمون با یه نفر
ملاقات داشت ولی نیومده اگه بتونی بجاش بری...
از چشمای چان میخوند که قرار نیست قبول کنه!
سریع دستشو بالا آورد و با انگشت هاش عدد سه رو نشون داد :
+سیصد تا بهت میدم هوم؟
این بار چان پوزخند زد :
_با یک نگاه به سرتا پام میتونی بفهمی گیره همچین پول های خردی نیستم!
نگاه دختر به کت و ساعت مارک چان افتاد ، معلوم بود آدم حسابیه و هیچ جور نمیشه
خریدش نا امید شد و دستشو از روی دسته ی در برداشت
چان درو باز کرد و رفت بیرون هنوز نفس راحتی نکشیده بود که با دیدن هان سه جین
سر جاش ایستاد ، سه جین دوید سمتش :
-اوووپاااا
چان حس کرد یه نفر تو مغزش داره عق میزنه تا بالا بیاره ، اصلا خوشش نمیومد کسی
باهاش صمیمی بشه به این زودی چه برسه به اینکه اوپا هم صداش کنه!
سه جین با دیدن دختری که پشت سر چان از دستشویی مردونه بیرون اومد حالت
صورتش عوض شد و مبهوت سر جاش ایستاد :
-اوپااا این دختره کیه؟؟
لامپی بالای سر چان روشن شد! فهمیده بود سه جین مثل دوتا دختر صبح نیست که با
چنتا بی محلی بره رد کارش ، برعکس از اون سمج هایی هست که حسابی میچسبن به
طرفشون پس چه فرصتی بهتر از این
سریع چرخید و فاصلشو با دختر ناامید پشت سرش تموم کرد خم شد سمتش و تو گوشش
آروم زمزمه کرد :
_تظاهر کن دوست دخترمی!
دختر عمدا نگاه چندش واری به چان انداخت و مثل خودش در گوشش زمزمه کرد :
+مگه خل شدم؟
_در عوض اون کاری که میخوای رو انجام میدم
برقی از چشمای دختر رد شد و لبخند کجی گوشه لبش نشست نیم نگاهی به چان و بعد
به دختر روبه روشون انداخت
سه جین که انگار ول کن ماجرا نبود دوباره اوپای کش داری گفت ، قبل از اینکه چانیول
بخواد چیزی بگه دختر چسبید بهش و بازوی چان رو گرفت صداشو نازک تر از حالت
عادیش کرد :
+عزیزم این دختره کیه میشناسیش؟؟
چان نفس راحتی کشید و به چشمای سه جین که خون ازش میبارید نگاه کرد :
_خانوم هان ، دوست دخترمو هنوز به خانوادم معرفی نکردم امیدوارم درک کنین
دختر لباشو جلو آورد و همونجور که چسبیده بود به بازوی چان مشت آرومی زد تو
قفسه سینه چان :
+یوبو (عزیزم ) مامانت بازم واست قرار از پیش تعیین شده گذاشته ؟
سه جین لباشو حرصی روی هم فشار داد و دستاشو مشت کرد با حرص زیر لب گفت:
-واقعا که آقای پارک!
در حالی که از حرص پاهاشو محکم روی زمین میکوبید اونجا رو ترک کرد
چان نفسشو با صدا بیرون داد خیالش راحت شد ، دختر بلافاصله بازوی چان رو با
حالت چندشواری پس زد و دست به سینه ایستاد :
+نوبت عمل به قولته آقای پارک!
چان خودشو خونسرد نشون داد و چرخید تا رخ به رخ همو ببینن :
_باید چنتا عکس با هم داشته باشیم تا به خانوادم نشون بدم مطمئنا خبرش به گوش
مادرم میرسه همین امروز
+این توی قرارداد نبود
_الان هست وگرنه قول بی قول
+یاااا
یک تای ابروی چان با تغییر صدای دختر بالا رفت ،به نظر میرسید صداش بم تر از
حالت عادی شد
دختر چشماشو تابی داد و دستاشو زد به کمرش :
+نمیتونم اجازه بدم ازم عکسی پخش بشه
_فقط قراره نشون مادرم بدم بلافاصله پاکش میکنم
+از کجا مطمئن باشم؟
چان نگاه چندش وار دختر رو تلافی کرد و پوزخندی چاشنی حرفش کرد :
_استایل مورد پسندم نیستی که عکستو نگه دارم
+مطمئنی پاکش میکنی دیگه؟
_واقعا دلیلی برای نگه داشتن دوتا عکس با یه غریبه ندارم
دختر دستشو جلو آورد :
+قبوله
چان بهش دست داد ، دختر سریع خط و نشون کشید :
_اول به قرار ناهار میری بعد عکس میگیریم
+قبوله
دست هاشونو جدا کردن ، دختر شروع کرد به توضیح دادن حرف هایی که چان باید
بزنه
ظاهرا کسایی که باید به ملاقاتشون میرفت تایلندی بودن ، هرچند که چان زبان تایلندی
بلد بود اما به روی خودش نیاورد به هر حال فقط قرار بود واسشون مثل یه ربات باشه
دوربین موبایلشو باز کرد و دستشو گرفت بالا :
_به دوربین نگاه کن
دختر بی حوصله نیم رخی به دوربین داد و زیر چشمی خیره شد تو لنز دوربین
چان اولین عکسو گرفت ، صفحه موبایلشو خاموش کرد و مچ دست دختر رو بی هوا
گرفت دنبال خودش کشوند دختر که سورپرایز شده بود سعی میکرد دستشو از دست چان
بیرون بکشه اما فایده ای نداشت :
+هوووی صبر کن ببینم کجا داری میبریم مرتیکه؟؟
چان اولین بار بود که با همچین دختری تو زندگیش روبه رو میشد و به نظرش آن نرمال
ترین دختر روی زمین بود ولی چه بهتر! چون اصلا ممکن نبود مثل دخترای دیگه
روش کراش بزنه و بچسبه بهش
کشوندش توی ساختمون خرید رو به روشون ، صدای اعتراض دختر دوباره بلند شد :
+چرا اینجاییم؟
_یه عکس کافی نیست
مقاومت دختر در مقابل راه اومدن کمتر شد :
+تو این ساختمونه میخوای عکس بگیری؟ این خز بازیا چیه آخه!!
چان یک راست رفت تو مغازه ای ، سرشو کشید پایین و نزدیک گوش دختر جوابشو
داد:
_با یه لباس نمیشه ثابت کرد عکسا تو روزای مختلفی گرفته شدن
دختر پوفی کرد و دست به سینه توی مغازه ایستاد تا چان لباس هارو سفارش بده
از اونجایی که چان به قولش عمل کرده بود و گفت و گو سر میز ناهار خوب پیش رفته
بود خیلی هم سختش نبود دوتا عکس باهاش بگیره
هر چند که هیچ کدومشون هنوز اسم همدیگه رو هم نمیدونستن اما بخاطر موندن روی
قول هاشون تا حدی که قولشونو انجام بدن به هم اعتماد کرده بودن
چان دامن کوتاه ست با نیم تنه ای گرفت سمت دختر :
_اینا رو بپوش
چشمای دختر گرد شد :
+اصلا ! هیچوقت اینجوری لباس نمیپوشم
_هر لباسی که میخوای انتخاب کن فقط خز نباشه!
دوباره حرف دخترو تلافی کرده بود ، دختر دهن کجی به چان کرد و از کنارش رد شد،
از کنار رگال ها رد میشد و دنبال پوشیده ترین لباس میگشت با کلی وسواس بالاخره
لباس آستین دار مشکی پیدا کرد که دامن راسته ای داشت
لباسو گرفت سمت چان :
+این خوبه
چان پوزخندی زد ، میدونست مادرش از دخترایی که اینجوری لباس بپوشن بیشتر
خوشش میاد تا اونایی که لباس های باز میپوشن ، به هدفش نرسید که بتونه دختره رو از
همین اول از چشم مادرش بندازه تا ازش نخواد باهاش ملاقاتی داشته باشه شخصا اما راه
های بیشتری هم داشت ؛ سری تکون داد :
_بپوشش
دختر رفت سمت اتاق پرو ، چان شلوار لی اسپرت و لباس دکمه دار سورمه ای که
انتخاب کرده بود رو برداشت و رفت تو اتاقک پروه کناری
شلوار و لباس رو پوشید و مقابل آیینه اش ایستاد تا آستین و یقه اش رو درست کنه که
توجهش که دیوار کاذب کوتاه اتاقک جلب شد
بخاطر قد بلندش میتونست راحت متوجه کوتاهی دیوار بشه
از اولش که اومده بود توی اتاقک و لباس شلوارشو میپوشید سر و صدای دختر رو از
اتاقک کناری میشنید که انگار داشت با لباسش میجنگید تا اینکه بپوشتش
آروم خودشو کشید سمت دیوار و رو سر پنجه ی پاش بلند شد تا بهتر اون سمت دیوار
رو ببینه
حتما تا الان دختر لباسو پوشیده بود البته این فکری بود که چان با خودش میکرد نه
حقیقت!
با دیدن چیزی که انتظارشو نداشت چشماش گرد شد ،قبل از اینکه کسی متوجه بشه
سریع خودشو کشید کنار
تو فکر رفت ، آستین های لباسشو مقداری بالا زد و کت و شلوارشو برداشت از اتاقک
بیرون اومد
بعد از چند مین دختر هم بیرون اومد و لباس قبلیشو داد به فروشنده تا بذاره توی نایلون
چان خرید هارو حساب کرد و تو سکوت از مغازه بیرون اومدن
دختر از سکوت و بی محلیه یکدفعه ای چان تعجب میکرد ، چشمش افتاد به فواره آب
کوچیکی که وسط ساختمون خرید بود ، بازوی چان رو کشید :
+هی...
از اونجایی که اسم چانیول رو هنوزم نمیدونست مکثی بین حرفش کرد ، چان از حرکت
ایستاد و چرخید سمتش سوالی نگاهش کرد :
+کنار این فواره عکس رو بگیریم زودتر داستانش تموم شه بره هوم؟
چان بی برو برگشت قبول کرد و سری تکون داد خودش جلوتر راه افتاد و دختر دنبالش
دوید ، چان یک کلام هم دیگه حرف نمیزد و این دختر رو کنجکاو کرده بود
چان موبایلشو به یه مرد که از اونجا رد میشد سپرد ازش خواست یه عکس ازشون
بگیره
نایلون های لباساشونو کنار پای مرد گذاشتن روی زمین و کنار حوضی که فواره داشت
ایستادن ،با شمارش مرد دختر هر لحظه کنجکاوتر میشد
عجیب بود که چانیول یکدفعه ای حتی ازش نمیخواد که به دوربین نگاه کنه، خودشو به
چان نزدیک تر کرد و سرشو سمت شونه ی چان خم کرد
با شماره ی سه مرد ازشون عکس گرفت ، چان رفت سمتش و با تشکری موبایلشو پس
گرفت نایلن کت و شلوار خودشو از روی زمین برداشت
دختر دنبالش رفت و نایلون لباس خودشو برداشت لبخندی زد و دستشو دراز کرد سمت
چان ، میخواست یکم عادی رفتار کنه :
+خب قراردادمون تموم شد
چان نگاهی به دستش که تو هوا بود انداخت و با کمی مکث بالاخره دستشو گرفت
هنوزم چیزی نمیگفت ، دختر لبخند مصنوعیشو جمع کرد و با خودش فکر کرد چانیول
لیاقت همین لبخند مصنوعی رو هم نداره پس چه بهتر که به حالت عادی خودش رفتار
کنه باهاش :
+دیگه باید برم امیدوارم دیگه هیچ وقت همو نبینیم
چان فقط سری تکون داد و دستشو آزاد کرد ، دختر سری تکون داد و جلوتر راه افتاد
سمت خروجی با اینکه یکم از ذهنش هنوزم گیر تغییر رفتار چان بود...
چان سره جاش ایستاده بود و رفتنشو نگاه میکرد
وقتی که کامل از دیدرسش خارج شد دستشو باز کرد و به دستبندی که از دست دختر
کشیده بود بیرون خیره شد
برعکسش کرد ، با خط زنجیری به انگلیسی نوشته شده بود ( SVEGLIO )
پوزخندی زد و دستبندو تو مشتش فشار داد
"چطور یه پسر تونسته اینجوری استتار کنه که حتی منم متوجه نشم اون یه دختر نیست؟!
حتما کاسه ای زیر نیم کاسه هست مردی که همراهش بود چاقو داشت خودشم بلد بود
کتک کاری کنه ! باید زودتر میفهمیدم که یک پسره! "
دست بند رو توی مشتش فشار داد و به جای خالی دختر مقابل در خروجی خیره شد.
(با نظراتتون آپ این فیک رو همراهی کنین )
END PART 1
BINABASA MO ANG
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...