تکیه اش رو داد به قفسه ی سینه ی چانیول و پاهاشو رو به دریا دراز کرد :
+اینقدر اینجا اومدیم حس میکنم مال خودمونه
چان دستشو گرفت و با ناخون های خدا دادی زیبای بکهیون بازی کرد :
_این فقط سومین باره
بک سرشو چرخوند و بالارو نگاه کرد :
+یااا خیلیم زیاده خب
چانیول همونجور که با انگشت های بک ور میرفت و زیباییش رو پیش خودش ستایش میکرد با لحن آرومی پرسید :
_میدونستی هنوز تاریخ تولد های همدیگه رو نمیدونیم؟
سر بک بالاتر اومد ، همیشه هویت اصلیشو مخفی کرده بود اما چانیول استثناش بود حالا که اسم و حتی فامیلشو هم میدونست...حالا که عاشق هم بودن بک هیچ مانعی واسه مخفی کردن تاریخ تولد واقعیش نمیدید :
+واسه من...دقیقا همون روزی بود که واسم چکمه خریدی و رفتیم بیرون
_واقعا؟!
+واسه خودمم خیلی جالب بود...تو چی؟
چان چهار تا از انگشت های بک رو بالا آورد ، توجه بک به انگشت هاش جلب شد :
_چهار ماه و...
کل دست بک رو تو مشتش گرفت تا انگشت هاش جمع بشن ، این بار با دست خودش دوتا از انگشت هاشو نشون داد :
_و بیست روز دیگه
بک با حسه ( من ریاضی و محاسباتم عالیه ) سریع واسه خودش حساب کرد ببینه چه روز و ماهی میشه
وسط حساب کتاب هاش بود که چان یکم تکون خورد و سرشو از کنار جلو آورد گردنشو کج کرد تا راحت تر صورت بکهیون رو ببینه :
_چه هدیه ای بهم میدی؟
بک تکیه اش رو گرفت و نود درجه چرخید پاهاشو از روی یکی از پاهای چانیول رد کرد روی زمین :
+سخته باید فکر کنم
_یه پیشنهاد دارم ، اون روز بهم قول بده هر چی هم که شد...هر چی! منو مثل همین الان دوست داشته باشی و حتی بیشتر ، هر چیم که شد من بازم استثنات بمونم و بهم اعتماد داشته باشی
بک تند تند سرشو تکون داد و تایید کرد ، از نظر خودش این آسون ترین قولی بود که میتونست بده ، شاید اگه بک هم بالاخره کامل همه چیزشو به چانیول میگفت میتونست بهترین هدیه واسه چان باشه
گردنشو کشید جلو و سریع رو لبای چان رو بوسید با چشمای چانیول در عرض یک ثانیه هر چی خجالت تو دنیا بود اومد سراغش گوش هاش قرمز شدن :
+عه این دیگه کی بود؟ من که نبودم
چان خندشو خورد و خودشو حق به جانب نشون داد ، لپ های بک رو به سمت همدیگه فشار داد و نگاهی به لبه ای قنچه شده اش کرد :
YOU ARE READING
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...