Chapter 21

326 78 85
                                    

تکیه اش رو داد به قفسه ی سینه ی چانیول و پاهاشو رو به دریا دراز کرد :

+اینقدر اینجا اومدیم حس میکنم مال خودمونه

چان دستشو گرفت و با ناخون های خدا دادی زیبای بکهیون بازی کرد :

_این فقط سومین باره

بک سرشو چرخوند و بالارو نگاه کرد :

+یااا خیلیم زیاده خب

چانیول همونجور که با انگشت های بک ور میرفت و زیباییش رو پیش خودش ستایش میکرد با لحن آرومی پرسید :

_میدونستی هنوز تاریخ تولد های همدیگه رو نمیدونیم؟

سر بک بالاتر اومد ، همیشه هویت اصلیشو مخفی کرده بود اما چانیول استثناش بود حالا که اسم و حتی فامیلشو هم میدونست...حالا که عاشق هم بودن بک هیچ مانعی واسه مخفی کردن تاریخ تولد واقعیش نمیدید :

+واسه من...دقیقا همون روزی بود که واسم چکمه خریدی و رفتیم بیرون

_واقعا؟!

+واسه خودمم خیلی جالب بود...تو چی؟

چان چهار تا از انگشت های بک رو بالا آورد ، توجه بک به انگشت هاش جلب شد :

_چهار ماه و...

کل دست بک رو تو مشتش گرفت تا انگشت هاش جمع بشن ، این بار با دست خودش دوتا از انگشت هاشو نشون داد :

_و بیست روز دیگه

بک با حسه ( من ریاضی و محاسباتم عالیه ) سریع واسه خودش حساب کرد ببینه چه روز و ماهی میشه

وسط حساب کتاب هاش بود که چان یکم تکون خورد و سرشو از کنار جلو آورد گردنشو کج کرد تا راحت تر صورت بکهیون رو ببینه :

_چه هدیه ای بهم میدی؟

بک تکیه اش رو گرفت و نود درجه چرخید پاهاشو از روی یکی از پاهای چانیول رد کرد روی زمین :

+سخته باید فکر کنم

_یه پیشنهاد دارم ، اون روز بهم قول بده هر چی هم که شد...هر چی! منو مثل همین الان دوست داشته باشی و حتی بیشتر ، هر چیم که شد من بازم استثنات بمونم و بهم اعتماد داشته باشی

بک تند تند سرشو تکون داد و تایید کرد ، از نظر خودش این آسون ترین قولی بود که میتونست بده ، شاید اگه بک هم بالاخره کامل همه چیزشو به چانیول میگفت میتونست بهترین هدیه واسه چان باشه

گردنشو کشید جلو و سریع رو لبای چان رو بوسید با چشمای چانیول در عرض یک ثانیه هر چی خجالت تو دنیا بود اومد سراغش گوش هاش قرمز شدن :

+عه این دیگه کی بود؟ من که نبودم

چان خندشو خورد و خودشو حق به جانب نشون داد ، لپ های بک رو به سمت همدیگه فشار داد و نگاهی به لبه ای قنچه شده اش کرد :

BLUE BLOODEDWhere stories live. Discover now