عرق از موهاش چکه میکرد و نفس نفس میزد
دمبل رو گذاشت روی سکو و رکابی گشادش رو بیرون آورد ، بدنش از شدت ورزش ها خیس شده بود و برق میزد
" وقتشه دوش بگیرم "
با این فکر از سالن زد بیرون و راهی حمام شد ؛ قرار بود امروز کوک ، هیونگه هیونگش! ، برگرده کره و حدودا تا نیم ساعت دیگه میرسید باشگاه تا با همدیگه برگردن خونه
بعد از اینکه دوش آب خنکی گرفت لباس های تمیزش رو پوشید و به قصد خریدن نوشیدنی خنکی که سرحالش کنه رفت بیرون
یه کافه اون سمت خیابون دیده بود و تو فکرش بود یه آیس امریکانو توپ بخره
دستاشو برد تو جیب های شلوارش و از خیابون رد شد
بکهیون هیونگش بهش پول تو جیبی خوبی میداد و انقدر حواسش به همه چیز بود که جف گاهی حس میکرد بکهیون واقعا از بابای واقعی خودش هم واسش باباتره!
هیچوقت توی زندگیش انقدر حس آزادی و شادی نکرده بود
بکهیون مثل یه برادر بزرگتر و حتی پدر بود واسش با این تفاوت که درکش میکرد و انگار هم سنش میشد
تنها پشیمونی جف این بود که چرا زودتر بکهیون رو پیدا نکرده بود
وقتی وارد کافه شد سفارشش رو داد و منتظر موند تا آماده بشه
همین بین با موبایلی که بکهیون واسش خریده بود مشغول شد ، لبخندی که روی لب هاش بود ممکن بود تو سر هر کسی بندازه که اون داره به دوست دخترش پیام میده یا عکساشو میبینه اما جف فقط داشت پروفایل های بکهیون رو برای بار هزارم چک میکرد!
حس وابستگی و علاقه ی شدیدی که به بکهیون پیدا کرده بود واسش تازگی داشت هیچوقت هیچ کدوم از اعضای خانوادش رو اینجوری و انقدر دوست نداشت
سفارشش رو که گرفت نی رو بین لب هاش گرفت و در حالی که داشت با دقت اعضای صورت بک و حتی خال هایی که داشت رو به خاطر میسپرد از کافه زد بیرون
نصف حواسش به موبایلش بود و کاملا حواس پرت از خیابون رد میشد که با صدای بوق ماشینی که هر لحظه داشت بهش نزدیک تر میشد به خودش اومد
دو تا پا داشت دو تا دیگه هم قرض گرفت و با سرعت موشک دوید اون سمت خیابون بخاطر عجله ای که کرده بود یکم از نوشیدنیش پرید به گلوش
سرفه کنان به سمت باشگاه رفت که یکدفعه شخصی رو دم در باشگاه دید
از دیدنش لرزی به بدنش افتاد ، سعی کرد جلوی سرفه هاشو بگیره تا توجهی جلب نکنه با حس ترسی که بهش دست داده بود خودشو چپوند توی یکی از مغازه هایی که توی راهش بود
دستشو گذاشت روی قلبش
" اون از کجا پیدام کرد؟....یعنی اتفاقی اومده اینجا؟! "
YOU ARE READING
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...