نگاهش به حرکت های ریز سطحی قهوه اش بود حین راه رفتن
مقابل در آسانسور ایستاد دکمه رو زد و منتظر موند نگاهی به ساعت مچیش انداخت
" چجوری هنوزم ساعت هشت صبحه ؟...این همه گذشته "
یکم از قهوه اش خورد از داغ بودنش سر زبونش سوخت :
+آیی...
قیافش توی هم جمع شد سر زبونشو بیرون آورد و با دست دیگش بادش زد
بالاخره اسانسور باز شد و رفت داخل ، انگشتش توی هوا موند
" چرا یکم توی هتل نچرخم؟ "
دکمه ی طبقه ی فضای باز رو زد ، راجبش شنیده بود ولی هنوز نرفته بود تا خودش ببینه
به نظر میرسید پشت بام هتل رو تبدیل کردن به یک جایی واسه دیدن کل شهر زیر پاشون ؛ در آسانسور باز شد در حالی که از قهوه اش مینوشید راه افتاد
کف رو چمن مصنوعی زده بودن و فضای به اون بزرگی رو تبدیل به بهشت کرده بودن
"طراحیش خوبه " با خودش فکر کرد و جلوتر رفت
چتر های آفتاب گیر بزرگی بالای سر میز ها بود
سر یکی از میز های خالی واسه خودش نشست ، محیط هنوز خلوت بود
قهوه اش رو کامل سر کشید و لیوان کاغذیشو گذاشت روی میز
تکیه اش رو به صندلی داد و سرشو به عقب کشید ، دسته هایی از موهاش توی هوا از پشت سرش پراکنده شدن
نسیم خنکی که میوزید و به صورتش میخورد بیشتر سر حال میاوردش
پاهاشو انداخت روی هم و تو هوا تابش داد
"باید برم یه هتل دیگه ؟....دیدن یوجین و چانیول چیزی نیست که هیچ کدوم بخوایمش "
با صدا هایی که به گوشش میرسید بین ابرو هاش خطی افتاد
چشم هاشو باز کرد ؛ چانیول به همراه دو مرد میان سال به سمت یکی از میز ها میرفت به نظر میرسید اون دو مرد خارجی باشن
بک تکیه اش رو از صندلیش گرفت و بی هوا خیره موند روی چانیول ، با نگاهش کنترلش میکرد تا بالاخره چانیول روی صندلی جا گرفت
" اون یه مرد غریبه هست بکهیون...نمیبینی ؟ چانیوله تو هفت ساله پیش مرد "
بک هیچ ایده ای نداشت که چرا هر جا میره چان جلوش سبز میشه ، یه حسی از درون بهش میگفت هیچ کدومش اتفاقی نیست و باید جدیش بگیره از طرفی مدام صدای چان تو گوش هاش پخش میشد که ازش میخواست حتی دیگه با یوجین هم حرف نزنه
نفسشو طولانی بیرون داد بی حال از جاش بلند شد تا بره
هر جایی که چان حضور داشت نمیخواست واسه یک ثانیه هم بمونه
YOU ARE READING
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...