به صفحه ی موبایلش خیره شده بود ریز به ریز حرکات چانیول رو نگاه میکرد
لیسا یواشکی تماس تصویری گرفته بود باهاش و حالا بکهیون میتونست لااقل از راه دور چان رو ببینه که چجوری با یوجین مشغوله
آروم با همدیگه در طول اتاق قدم میزدن و یوجین از کلاس نقاشیش واسه ددیش تعریف میکرد
لبخند خشک شده ی لب های بکهیون توجه جف رو جلب کرده بود ولی نمیتونست به خودش اجازه ی دخالت بده و چیزی بپرسه چون بکهیون بهش گفته بود فعلا هیچ سوالی نپرسه وقتش که برسه خودش خیلی چیزا واسش تعریف میکنه
با صدای زنگ در نگاهش رو از بک گرفت و رفت سمت آیفون ؛ همونجور که بک بهش گفته بود دو نفر به اسم های کریس و کوک بودن
با ورود کریس و کوک ، بکهیون مجبور شد تماسش رو قطع کنه
ناخودآگاه آهی از این موضوع کشید
فعلا کارای مهم تری پیش رو داشت ، باید اطلاعاتی که واسش به دست آورده بودن رو بررسی میکرد و تصمیم عاقلانه ای میگرفت وگرنه نه تنها خودش بلکه تمام اطرافیانش به خطر میوفتادن
الان نیاز داشت برگرده به جلد قویش...باید برمیگشت به رئیس بزرگی که بود!
به سختی بکهیونه احساساتی و شکسته ی درونش که شدیدا دلتنگ چانیول بود رو یه گوشه از قلبش دست و پا بسته زندانی کرد
بدون اتلاف وقت و سلام احوال پرسی های الکی یک راسته سراغ نتیجه ی بررسی ها رو از کریس و کوک خواست
بدجوری توی کارش و تفکراتش غرق شده بود ، چون اینجور که معلوم شده بود کسایی که شناسایی اش کرده بودن داشتن با سرعت قارچ تکثیر میکردن و زیاد میشدن ، تمام کسایی که یه زمانی واسش کار میکردن اگه شناخته میشدن احتمالا یا دستگیر میشدن یا به طور غیرقانونی سرشون میرفت زیر آب!
اونا غیر از انتقام بکهیون کارای دیگه ای هم کرده بودن...هرچند که هدف بکهیون رو کردن دست همه ی اون آدم های فاسد قدرتمند بود اما برای زمین زدن اونا مجبور شده بود از اونا کثیف تر بشه!
زمانی که اون کار هارو میکرد فکر میکرد داره خودشو از باتلاق نجات میده اما الان میفهمید که اون زمان فقط داشته دست و پا میزده...بیشتر فرو میرفته
همونجور که اون زمان چانیول بهش گفته بود اما گوش بکهیون بدهکار نبود
( دنیای منو تویی که چند سال بعد توسط چرخه ی مضخرف انتقام بچه های آدم هایی که
توی این چهار ماه کشته میشن ، نابود میشه )
چان درست میگفت و بکهیون اون حرف رو الان با تک تک ذره های وجودش درک میکرد
" هیچ آرامشی نخواهیم داشت نه تو...نه من! ؛ درست میگفتی چان نه من آرومم نه تو..من باعث شدم انقدر جفتمون اذیت شیم ولی نمیشد تو...تو زودتر توی زندگیم پیدات میشد؟ تو وقتی اومدی که من وسط عمل انجام شده ام بودم نه راه پس داشتم نه پیش.."
YOU ARE READING
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...