Chapter 03

597 140 15
                                    

هوا کاملا تاریک بود و نسیم خنکی میوزید ، همه جا خلوت بود
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و از آیینه بغل ماشین برای بار هزارم ته کوچه رو چک
کرد ، لیو نگاهی بهش انداخت و با پوزخند تیکه انداخت :
+استرس نداشته باش تازه وارد فقط کافیه دنبالشون بریم تا اول بزرگراه
چانیول بدون اینکه نگاهی بهش کنه فرمون رو تو دستش گرفت و دست دیگشو لبه شیشه
ماشین تکیه داد
این بی اعتناییش باعث شد لیو دوباره حرف بزنه :
+هیجان نداره کار روی محموله های کوچیکی مثل این
چان با دیدن ماشینی که وارد کوچه شد ماشینو زد تو دنده تا ماشینی که لیسا و شیومین
توش بودن از کنارشون رد شه بعد با سرعت پایینی ماشین رو راه انداخت
منتظر ماشین اصلی بود و نگاهش به آیینه
صدای لیو دوباره بلند شد :
+حس یه لاکپشت رو دارم!
ماشین دوم با سرعت از کنارشون رد شد به ثانیه نکشید که چان پاشو روی گاز فشار داد
و توی کسری از ثانیه سرعت ماشین رو کشید بالا
لیو چسبید توی صندلیش و بلافاصله کمربندشو بست چان بالاخره با پوزخند نگاه کوتاهی
بهش انداخت :
_خیلی حرف میزنی
لیو با اخم برگشت و نگاش کرد اما چان حالا نیم رخ جدیش فقط قابل دیدن بود
ماشینی که اسلحه هارو میبرد توسط ماشین چان و لیسا مخفیانه اسکورت میشد
چان از ماشین روبه روییش با شتاب سبقت گرفت که باعث شد لیو کمربندشو تو مشتش
فشار بده :
+حواست باشه ماشین نباید هیچ اتفاقی واسش بیوفته درست رانندگی کن
_استرس نداشته باش پسر کوچولو!
لیو همونجور که چسبیده بود تو صندلیش و جاده رو بررسی میکرد با اخم جوابشو داد :
+استرس ندارم بچه هم نیستم ... یااااااا
با پیچی که به ماشین داده شد جیغی ته حرفش زد آب دهنشو قورت داد و تصمیم گرفت
ساکت بمونه و خودشو بیشتر از این ضایع نکنه
ماشین محموله وارد بزرگراه شد و از اونجا به بعدش آدمای گروه بالا دستشون بودن
چان ماشین رو با اولین بریدگی برگردوند سمت شهر
از سرعت ماشین کم کرد و بالاخره جایی که قرار گذاشته بودن ماشین رو پارک کرد
منتظر بود ماشین لیسا و شیومین هم برگرده تا مطمئن بشن کارشون تموم شده
نیم نگاهی به لیو که هنوزم کمربند رو تو دستای کشیده و ظریفش نگه داشته بود انداخت:
_هیجان دوست داشتی که!
لیو دهن کجی واسش کرد و زیر لب اداشو در آورد چان دیگه چیزی نگفت
فقط یک روز از همکاریشون میگذشت و اصلا خوب پیش نمیرفت ولی واسه چانیول
مهم نبود ، یه سرگرمی بین کارای جدیش بد نبود و چه چیزی بهتر از سر به سر گذاشتن
یه پسر بچه ی مرموز!
با اومدن ماشین لیسا کنار ماشینشون شیشه رو پایین داد ، شیومین که روی صندلی کمک
راننده نشسته بود دستشو از شیشه آورد بیرون و بسته ی آدامسشو گرفت سمت چان
چان آدامس رو گرفت و ابرویی بالا انداخت :
_تمام
شیومین با لبخند سرخوشی سرشو تکون داد :
*یس...فردا کاملا استراحتیم میتونین برین خونه
لیسا در حالی که آدامسشو باد کرده بود سرشو یکم کشید جلو تا دیده بشه دستشو تکون
داد و بای بای کرد .
چان سری تکون داد باکس آدامس رو پرت کرد رو پای لیو ، جفت ماشین ها با هم راه
افتادن تو جاده .
از یه جایی به بعد مسیرشون جدا شد ، چان نمیدونست الان باید کجا بره بنابراین پرسید:
_خونت کجاست بچه؟ باید برسونمت.
لیو در حالی که کفشاشو بیرون میاورد جواب داد :
+خونم خیلی دوره ترجیح میدم برسونیم پاتوق اکیپ...پارک لویی!
چان پوفی کرد و دور زد :
_خونه خودم همین نزدیکیاس
لیو با شنیدن این حرف سریع زد روی پای چان :
+برو خونت برووو خونت همین الان
چان ماشین رو بغل خیابون پارک کرد و بی حوصله چرخید سمتش :
_منظورت چیه ؟
+تو میری خونت منم با ماشین برمیگردم پاتوق دیگه لازم نیست بری بیای
چان ابرویی بالا انداخت به نظرش فکر بدی هم نبود به هر حال که ماشین خودشم نبود
از بالا واسشون فرستاده بودن
زیر لب تیکه ای انداخت :
_به قد و قوارش نمیاد گواهی نامه داشته باشه!
لیو از گوشه ی چشم نگاهی بهش انداخت ، شنیده بود اما ساکت موند بعضی وقتا انتقام
تو سکوته!
چان با قبول کردن این فکر راه افتاد سمت خونش واسش مهم نبود که لیو آدرس این
خونه رو یاد بگیره به هر حال که همش فیک و تقلبی بود!
وارد محوطه آپارتمان ها شد و ماشین رو خاموش کرد کمربندشو باز کرد و بی توجه
به لیو که تند تند داشت کفششو میپوشید پیاده شد
بدون خداحافظی یا هر حرف دیگه دستشو فرو کرد تو جیب شلوارش و راه افتاد سمت
در ورودی آپارتمان
با صدای لیو سرجاش ایستاد و بی حوصله چرخید سمتش :
+هی دراز...آدامس نخوردی
_باشه واس خودت
لیو در حالی که در سمت راننده رو باز کرده بود و یه پاشو تکیه داده بود داخل جعبه ی
آدامس رو پرت کرد سمت چان :
+شیومین روی چیزی که به آدما میده حساسه مطمئن شو که استفادش میکنی
چانیول که تو هوا جعبه رو گرفته بود فقط شونه ای بالا انداخت ، لیو آدامس تو دهنشو
باد کرد و بالاخره سوار شد
چان این بار همونجا سر جاش ایستاد و منتظر شد تا لیو بره ، ماشین با سرعت فوق
آرومی راه افتاد نزدیک چان که شد چان تصمیم گرفت تیکشو بندازه و از اونجایی که
شیشه ماشین پایین بود مطمئن بود لیو میشنوه  :
_حس یه لاکپشت رو داره
لیو سرشو از شیشه بیرون آورد و جلوی پای چان ماشینو نگه داشت :
+ادای منو در نیار
_لازم نیست کنار من ادای یه دختر لوس رو در بیاری من که میدونم پسری!
لیو با حرص لب هاشو روی هم فشار داد و همین به چان ثابت کرد که تونسته حرصشو
در بیاره و به چیزی که میخواد برسه
راه افتاد سمت در آپارتمان و بی درنگ وارد ساختمون شد
وارد واحدش شد و درو قفل کرد ، جعبه ی آدامس رو انداخت روی میز و در حالی که
جوراباشو بیرون میاورد خودشو ول کرد روی مبل
هر چی زودتر خودشو بهشون ثابت میکرد احتمال اینکه زودتر هم بتونه وارد باند اصلی
بشه بالاتر بود باید چندتا چیز از پلیسا لو میداد و جوری نشون میداد که خودش کشف
کرده .
دکمه های لباسشو باز کرد تا پایین و سگک کمربندشو باز کرد
صدای تیک تاک ساعت توی محیط کوچیکه خونه میپیچید و بهش نشون میداد که همه
خواب هستن توی ساختمون.
جعبه ی آدامس رو برداشت و بازش کرد اما هیچ آدامسی توش نبود و بجاش یه نقاشی با
خودکار روی مقوای داخلیش بود
شکل یه دست که انگشت فاک رو نشون میداد و پایینش سرسری نوشته شده بود لیو!
گوشه لبش به پوزخند کشیده شد بالا ، جعبه رو پرت کرد روی میز .
خوشش میومد بین عملیات های کاریش یکمم سر از کار این پسر بچه در بیاره .
کاملا خودشو شکل یه دختر میکرد و کسی تا الان راجبش نفهمیده بود ، اینکه دختری
خودشو شکل پسر در بیاره برای کار کردن توی همچین باند هایی خیلی قابل پذیرش تر
بود چون راحت تر میتونست کار کنه .
ولی چه دلیلی داشت که یه پسر خودشو مثل دخترا کنه و یه راز واسه خودش بسازه
اونم فقط بخاطر کار کردن توی همچین اکییپی ؟
چیزی به ذهنش نمیرسید شاید بهتر بود یکم بیشتر با اون پسر بچه وقت بگذرونه
تا بفهمه چه کاسه ای زیر نیم کاسشه .
هرچند نمیتونست زیاده روی کنه ،ممکن بود لیو فامیلیه چانیول رو جلوی بقیه به زبون
بیاره ، هرچند همون روز اول با همدیگه اتمام حجت کرده بودن راجب فامیلی واقعی
چانیول و همچنین جنسیت لیو به بقیه چیزی نگن.




لیوان هاشونو زدن به هم و به افتخار کارشون سر کشیدن ، لیو تنها شخصی بود که آب
رو به هر نوشیدنی دیگه ترجیح داده بود و همین تبدیل به آتوی جدیدی شد واسه چانیول
لیو بدون اینکه توجی به نگاه های خیره چان کنه یکم از آب نوشید و لیوانشو گذاشت
روی میز، همراه با آهنگ گردنشو تکون میداد و زیر لب همراهش میخوند .
شک نداشت اگه بخواد نیم نگاهی هم به چانیول بندازه قطعا میخواد بحث رازشو وسط
بکشه و موضوع مشروب نخوردنشو بچسبونه به لو نرفتنش هر چند غیر از اینم نبود
بعد از چند مین لیسا و هاسا رفتن روی سکو و میکروفن هارو به دست گرفتن شروع
کردن به خوندن و رقصیدن بقیه هم با دست زدن همراهیشون میکردن .
آهنگ که تموم شد همه برای تشویق کردنشون سر جاشون ایستادن ، نامجون به عنوان
رییسشون چندتا صد دلاری از جیبش بیرون آورد و گرفت سمت لیسا هاسا ، هنوز
صدای اعتراض شیومین و کوک بلند نشده بود که چانیول جو رو با حرفی که پروند
عوض کرد:
_نوبت توعه...
صداش اینقدر رسا و بم بود که توجه همه رو جلب کرد بجز لیو ، شیومین که کنار
دستش ایستاده بود انگشت اشاره اش رو از سمت چشمای چانیول کشید رد نگاهشو
گرفت تا رسید به لیو ، همه میدونستن که لیو مثل یه گربه ی وحشی هست و شوخی پذیر
نیست ، یه دختره بداخلاق که زود عصبی میشه ولی در عوض کاراشو به بهترین شکل
انجام میده .
لیسا با پولی که از نامجون گرفته بود خودشو بادی زد و زیر لب زمزمه کرد :
-اوه ... نو!
لیو متوجه سکوت و نگاهای بقیه شده بود شک نداشت لویی ، چانیول ، با شخص خودش
بود اما هنوزم قصد نداشت به روی خودش بیاره چون شک نداشت الان موقع انتقام کاره
دیشبشه....اون نقاشی انگشت فاک توی جعبه ی آدامس!
چانیول تسلیم نشد و قبل از اینکه نامجون دستشو برسونه به بازوش تا منصرفش کنه
صداشو بالاتر برد :
_لیو! نوبت توعه که بخونی
لیو بالاخره اجبارا چرخید و باهاش فیس تو فیس شد دست به سینه ایستاد و لبخند حرص
دراری زد :
+تنها اجرا کردن کیف نداره ، چرا خودتم نمیای رو صحنه؟!
ابروشو بالا انداخت و تو دلش داشت چانیول رو مخاطب قرار میداد "بچرخ تا بچرخیم"
چان شونه ای در به ت*خ*م*م ترین حالت ممکن بالا انداخت و جلوتر راه افتاد سمت
صحنه میکروفن رو برداشت و از روی مانیتور آهنگ هارو بالا پایین کرد تا یکیشو
انتخاب کنه ، لیو نمیتونست حدس بزنه چه کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست اما جلوی
بقیه چاره ای جز قبول کردن نداشت تهش این بود که خودشم فامیلی لویی رو میدونست!
از بالای چشمش به قیافه ی خونسرد لویی نگاهی انداخت و با حرص رفت سمتش
اون یکی میکروفن که صورتی رنگ بودو برداشت از گوشه چشمش سرتا پای لویی رو
چک میکرد ، لباساش خیلی معمولی بودن دقیقا برعکس اولین دیدارشون ! اون روز همه
ی لباس هاش مارک بودن حتی ساعتش و از همه مهمتر اینقدر پول داشت که چندین
دست لباس واسش خریده بود اونم یکجا درحالی که حتی به قیمت هاشم نگاه نمیکرد و
فقط انتخاب میکرد .
شاید جفتشون به یک اندازه واسه همدیگه مبهم و مرموز بودن!
گردن کشید سمت چانیول تا ببینه چه آهنگی انتخاب میکنه ، چانیول عمدا دنبال آهنگی
بود که دوتا خواننده داشته باشه ، مرد و زن!
چشمش خورد به آهنگی دکمه ی پخش رو فشار داد
(if you love me show me )
لیو هرچقدرم که سعی میکرد خودشو به اندازه ی چان خونسرد نشون بده موفق نمیشد
میکروفن رو تو دستش فشار میداد ، برای لو نرفتن جلوی بقیه هم که شده مجبور بود
پارت هایی که خواننده ی دختر میخونه رو کاور کنه
دو قدم از چان فاصله گرفت و چشمشو با حالت ، اینقدر پوزخند بزن تا جونت در بیاد،
از چان گرفت و کاملا پوکر زل زد به نقطه ای روی زمین ، همراه آهنگ با بی حس
ترین حالت ممکنش میخوند.
واسه بقیه صحنه ی عجیبی بود که لیو همچین کاری کنه و اصلا بخواد بخونه! اما واسه
چانیول به اندازه ی یه انتقام شیرین بود و با پوزخند خیره شده بود بهش
نوبت خودش شد ، عمدا رفت سمت لیو و دستشو گذاشت دور کمرش و شروع کرد به
خوندن اونم توی گوشش!
در آنه واحد لیو از یه گربه ی وحشی تبدیل شد به گربه ای که آب ریختن روش و حالا
دلش میخواد کسی که خیسش کرده رو چنگ بزنه و گاز بگیره اما بجز لرزیدن توی ثانیه
ی اول هیچ کاری نتونست انجام بده .
لباشو با حرص روی هم فشرد توی دلش ثانیه شماری میکرد که نوبت به پارت خودش
برسه ، میکروفنشو آورد بالا جلوی لباش و زل زد به مانیتوری که بالای سر بقیه بود
و لیریکس موزیک روش به ترتیب نمایش داده میشد.
جوری که مثلا من حواسم به لیریکس آهنگه نه چیزه دیگه ای پا گذاشت روی کفش
چانیول و تا زور داشت فشار داد همزمان خودشو از شر دستش خلاص کرد و جلوتر
رفت ؛ ابرو های چانیول پریدن بالا و از درد پاش لباشو روی هم فشار داد تا داد نزنه
بی توجه به بقیه که تماشاگرشون بودن دوباره رفت سراغش و کمرشو گرفت این بار
محکمتر جوری که از دستش نتونه فرار کنه !
لیو دندون هاشو روی هم فشار داد و گردنشو چرخوند باهم چشم تو چشم شدن ، آهنگ
خام پخش میشد و هیچکدومشون نمیخوندن دیگه.
حس ششم رئیسانه نامجون میگفت الان یه جنگ جهانی رخ میده بین گربه ی وحشیشون
و گرگ فلوریدای جدید گروهشون .
نگاه همه خیره شده بود به خشم توی چشم های لیو و لویی ، تا پاهای نامجون باهاش
همکاری کردن که بره سمتشون چانیول میکروفنش رو بالا آورد و از ادامه ی آهنگ رو
خوند ؛ لیو ابرویی بالا انداخت و میکروفنشو بالا آورد همراه باهاش ادامه ی پارت
مشترک رو خوند ، عمدا گردن کشید سمت چانیول تا خودشو خجالت زده کنه و کاری
کنه که اون بیخیال اذیت کردنش بشه اما چانیول هم کوتاه بیا نبود.
لازم به ذکر نیست که یه بازی بین دو تا آدم لجباز هیچوقت تموم نمیشه !
چانیول هم سرشو پایین تر آورد و ابرویی دقیقا مثل لیو بالا انداخت ، در عرض دو ثانیه
سر لیو بالاتر گرفته شد تا جایی که نوک بینی هاشون خورد به همدیگه
با جرقه ی ریزی که زده شد به بینی هاشون ناخودآگاه همزمان سراشونو عقب کشیدن
موزیک تموم شد.
همه تو سکوت بودن شاید بهتر باشه بگیم هنگ بودن!
چانیول داشت با رادار چشماش به لیو میگفت ، من کسی نیستم که پا پس بکشه !
مهم نیست قانون های فیزیک و بیولوژی چی میگن ، اونا الان واقعا با دهن بسته داشتن
با هم حرف میزدن حتی واضح تر از حرف زدن شخصیت های انیمه فوتبالیستا با دهن
بسته !
لیو لباشو جلو آورد و غنچه کرد جوری ژست گرفت که سر تا پاش داشت داد میزد :
برو بابا فکر کردی منم کم میارم!؟
لیسا برای شکوندن سکوت و عوض کردن جو یکدفعه ای شروع کرد به دست زدن و با
آرنجش زد تو پهلوی هاسا تا باهاش همکاری کنه به ثانیه نکشید که همشون دست زدن و
تشویق هاشون رو نثار دو تا آدم لجباز روی صحنه کردن.
بالاخره دست قوی چان از دور کمر کوچیک لیو باز شد ، یه دستشو برد پشتش و ادای
احترامی مثل یه شاهزاده انجام داد که باعث شد صدای جیغ هاسا بلند بشه .
چان بی توجه به لیو که هنوزم تو مود قبلیش بود میکروفنو گذاشت سر جاش و برگشت
سر میز ، شیومین سریع رو سر کفشش بلند شد و دستشو گذاشت کنار دهنش و یواشکی
تو گوشش چیزی گفت که باعث پوزخند کج چان و نگاه رو اعصاب ترش به لیو شد .
لیو مدام خودشو به آرامش دعوت میکرد ، بین این همه درد سر تو زندگیش فقط لجبازی
و تهدید های لویی تازه وارد رو کم داشت!
با یه نفس عمیق بالاخره لبخندی به صورتش نشوند و برگشت سر میز .
کسی چیزی به روش نیاورد چون مطمئن بودن اون الان آماده ی چنگول انداختنه ،به
لطف شیومین الان چان هم لقب لیو رو میدونست.... گربه ی وحشی !
چیزی که هم گروهی هاش پشت سرش میگفتن ، دلیل های خوبیم واسش داشتن
لیو به اندازه ی یه گربه چهره ی ملوسی داشت و برخلاف سنش که بیشتر لیسا و هاسا
بود باز هم از اونا کوچکتر به نظر میومد اما کافی بود که کسی پا بذاره رو دمش ، اون
شیر درونش توی بدن گربه ایش بیدار میشد و بالا میومد ، جوری چنگ میزد و گاز
میگرفت که شیطان هم غافلگیر میشد !
بعد از اینکه دور هم کلی وقت گذروندن و موفقیتشون تو عملیات دیشبشون رو جشن
گرفتن رضایت دادن که جشنشونو تموم کنن و هر کی برگرده خونش ، باید استراحت
میکردن تا برای ماموریت فردا عصرشون آماده میشدن .
لیسا ، شیومین و هاسا مثل همیشه با یه ماشین رفتن و از اونجایی که همخونه ای بودن
همیشه با هم بودن .
کوک و نامجون هم با یه تاکسی رفتن به پاتوقشون تا کارای فرداشون رو راست و
ریست کنن حالا فقط مونده بودن چانیول که کلید موتورشو پیدا نمیکرد و لیویی که تاکسی
گیرش نمیومد .
اکثر مغازه ها بسته شده بودن ، جلوی در بسته جایی که تا چند مین پیش بودن ایستاده
بودن .
واسه لیو مهم نبود چرا لویی اینقدر داره توی جیب هاشو میگرده و کلافه هست ، چون
دقیقا میدونست موضوع رو! چه کسی بهتر خودش میتونست بدونه اصلا؟ چون کلید
موتور لویی تو جیب لباسش بود .
زمانی که کنار همدیگه رو صحنه به اجبار آهنگ میخوندن یواشکی از تو جیبش کش
رفته بود هر چی نباشه تو این کار ماهر بود در حدی که جیب برهای حرفه ای کنارش
لنگ مینداختن!
چشمش به ته جاده بود تا یه تاکسی از راه برسه .
چان با کلافگی دستی کشید تو موهاش و به هم ریختشون زیر لب ( آیییش ) گفت.
با خودش فکر میکرد شاید کلید رو داخل زیر میز یا همچین جایی گم کرده اما دیگه
نمیتونست برگرده داخل چون درش هم قفل شده بود .
لب پایینشو گازی گرفت و تو هوا تیپایی واسه جن های بیچاره ای که اونجا بودن
انداخت.
نشست روی موتورش ، تازه نگاهش افتاد به لیو که با فاصله ازش کنار جدول ایستاده
بود و منتظر تاکسی بود .
معمولا اینجا تاکسی به راحتی گیر میومد اما انگار شانس امشب باهاش یار که هیچ رفیق
هم نبود .
چان دستی رو بدنه ی موتورش کشید ، مجبور بود امشب اینجا ولش کنه و فردا صبح
بیاد دنبالش ؛ از جاش بلند شد و کنار لیو ایستاد دستاشو برد تو جیب های هودی مشکیش
همینجوریشم به اندازه ای که کاملا به چشم بیاد ازش قد بلندتر بود اما در تلاش بود تا
آخرین لحظه هرجوری که میتونه حرصشو در بیاره پس تو صاف ترین حالت ممکنش
ایستاد و گردنشو هم کشید ، اگه یه فرش قرمز جلوی پاش بود ژستش واسه یه مدل یا
ستاره بودن کامل میشد.
لیو زیر چشمی نگاهی بهش کرد خیلی زیر پوستی در حد یک هزارمه سانتی متر آروم
آروم خودشو کشید به سمت مخالفش تا فاصله اش رو حفظ کنه ، بالاخره به اندازه ی
یک قدم فاصله گرفت لبخند پیروزمندانه اش با قدم بلند و یکدفعه ای لویی رو لباش وا
رفت ؛ سریع سرشو چرخوند سمتش :
+چرا چسبیدی به من ؟ برو کنار
چان از اون بالا ها با حس اینکه روی قله اورست ایستاده نگاهی بهش انداخت دلش
میخواست بهش بگه ( ریز میبینمت ) اما حس جوانمردیش مانع میشد ، شونه ای بالا
انداخت :
_اگه تاکسی بیاد میخوام من زودتر بگیرمش ، جاست دیس!
لیو حق به جانب سرشو بالا گرفت :
+من زودتر سوار میشم به علاوه چرا با موتورت نمیری؟
_کلیدمو پیدا نمیکنم
+مشکل من نیست میدونی که تازه وارد!؟
یک تای ابروی چان بالا رفت ، باید به این پسر بچه ثابت میکرد که چند مرده حلاجه ،
چرخید و رو به روش قرار گرفت :
_میدونی دوستات چه لقبی بهت دادن ؟
لیو هم مثل خودش کاملا چرخید تا رو به رو بشن هرچند که مجبور بود سرشو بالا
بگیره تا چشم تو چشم بشن :
+خوشگل ، جذاب ، قاتل دو ثانیه ای ، از این چیزا قطعا!
چان سرشو به علامت منفی تکون داد :
_ عو عو! گربه ی وحشی چون فقط بلدی بداخلاق باشی
لیو شونه ای بالا انداخت و موهای مصنوعیشو زد پشت گوشش ، به کل یادش رفته بود
که چقدر دلش میخواست زودتر برسه خونه اش تا لباس های دخترونه و این کلاه گیس
مسخره رو در بیاره :
+گربه هام خوشگلن به هر حال و راجب وحشی بودن..!
تا جایی که میتونست جلو اومد یکم خودشو رو سر پاشنه ی پاش بلند کرد و سرشو به
قدری بالا گرفت که فاصله ی ناچیزی بین نوک بینیش و چونه ی چان مونده بود،حرفشو
ادامه داد :
+درسته! اینقدر میتونم وحشی بشم که اذیتم کنی فامیلیت رو لو بدم به نامجون!
چان عمدا سرشو پایین گرفت نفس های داغشو پخش میکرد روی پوست خنک صورت
لیو :
_به نظر من که بیشتر شبیه گربه چکمه پوش توی انیمیشن شرک هستی ، خودتو مظلوم
میگیری که کاریت نداشته باشن بعد میخوای بهشون حمله کنی اما حتی توانایی حمله هم
نداری به نفعته که دهنتو بسته نگه داری پسر کوچولو میدونی که چی میگم؟!
لیو که تا اون لحظه خیلی تلاش کرده بود با نهایت تعادل روی نوک انگشت های پاش
بایسته بالاخره به دلیل نفس داغ یهویی لویی که بی شباهت به فوت کردن اما از راه بینی
نبود مجبور شد سرشو عقب ببره ، تعادلش به هم خورد ، پاهاش تو هم پیچ و تاب خورد
نتونست خودشو بگیره با ناباوری به سمت عقب کشیده میشد چشماش گرد شدن زمان
واسش به کندی میگذشت و توی هر صدم ثانیه اش توی تلاش بود که یه جوری چنگ
بزنه به لویی و بگیرتش تا نخوره به زمین اما از شانس گندی که از اول صبح همراهش
بود فقط چند بار دستاشو تو هوا تکون داد و قبل از اینکه بتونه خودشو بگیره مقابل
چانیولی که دست به سینه ایستاده بود و بدون هیچ ری اکشنی که هر آدم عادی تو این
جور مواقع از خودش نشون میده و سعی میکنه طرف مقابلشو از زمین خوردن نجات
بده  فقط ایستاده بود و به زمین خوردنش جوری نگاه میکرد که انگار اومده بود سینما
سه بعدی فقط پاپکورن کم داشت.
علنا لیو پخش زمین شد دستاشو پشت سرش ستون کرد روی زمین اما با این حال درد
شدیدی توی لگنش پخش شد ، دردش اینقدر زیاد و یکدفعه ای بود که متوجه صدای پرت
شدنه دسته کلید روی زمین نشد .
چانیول با دیدن کلید هاش که از جیب لیو افتادن بیرون یک تای ابروش بالا رفت
با خودش فکر کرد که این دیگه واقعا چه نوع بشر دیوثی هست!
با اولین قدمی که برداشت سمت کلیدش لیو با نهایت اعتماد به نفس دستشو بالا آورد :
+به کمکت نیازی ندارم!
چان پوزخند صدا داری زد خم شد و دسته کلیدشو از روی زمین برداشت :
_پس تو جیب تو بود!
چشمای لیو گرد شده بودن اما با نگاه ترسناک لویی سریع خودشو زد به اون راه که من
کیم؟ تو کی ؟ اینجا کجاست ؟و اصلا موضوع چیه؟!
چان بین پاهای لیو نشست روی زمین و یکی از زانو هاشو تکیه داد به زمین ، لیو با
سرعت پلنگ آفریقایی خودشو رو زمین یکم کشید عقب و بیشتر از قبل به دستاش تکیه
کرد نا محسوس آب دهنشو قورت داد بدجوری دستش رو شده بود و حتم داشت که
نمیتونه زیاد خودشو بزنه جاده خاکی
حلقه ای که دسته کلیدا بهشون وصل بود دور انگشت چانیول تابی خوردن :
_که گفتی با موتورم برم نه تاکسی ، آره؟
لیو لباشو روی هم فشاری داد و به هر چیزی نگاه میکرد بجز صورت جدی لویی ،
هیچوقت اینقدر جدی و ترسناک ندیده بودش همیشه در حد سر به سر گذاشتن بوده ولی
الان انگار موضوع مرگ و زندگی شده بود .
چان که سکوتشو دید خودش دوباره به حرف اومد :
_خوب گوشاتو باز کن گربه ی چکمه پوش ، خوشم نمیاد یکی واسم شاه دزد بازی در
بیاره من خودم یه جیب بر حرفه ایم!
لیو از لقبی که گرفته بود به طرز عجیبی خوشش اومد و این احمقانه ترین چیزی بود که
توی این وضعیت میتونست از سرش بگذره ، به خودش نهیبی زد :
+تو شروع کردی به اذیت کردنم کشوندیم رو صحنه که یه آهنگ مسخره بخونم چیزی
که ازش متنفرم!
یک تای ابروی چان با حالت *خودت خری * بالا رفت :
_کی اون نقاشیو تو جعبه آدامس کشیده بود دیشب جنابه لیو؟!
لیو دوباره اعتماد به نفس گرفت و خودشو کشید جلوتر دستاشو کوبید به هم که خاکشون
بره همونجوری که مشغول بود شونه ای بالا انداخت :
+حتما یه آدم فضایی بوده من از کجا بدونم آقای پارک لویی؟
_فامیلیت چیه؟
+بیو...
یکدفعه به خودش اومد چشماش همینجوری که گره خورده بود به چشمای درشت و
جذاب چانیول گرد شدن ، توی تخیلاتش هزاران بار زد تو سر خودش و دور تا دور
همین خیابونو در حالی که داشت موهای سرشو میکند میدوید و جیغ میزد.
حتی فکرشم نمیکرد بتونه فامیلیش رو به یکی بگه اونم کسی که قراره ازش به عنوان
آتو و تهدید سو استفاده کنه و سر به سرش بذاره .
لباشو محکم روی هم فشار داد و اخم ریزی کرد " من به این باهوشی چرا اینقدر خل
شدم الان ؟ واقعا داشتم فامیلیم رو بهش میگفتم؟؟؟ "
تو دلش میلیار ها سال نوری میتونست به خودش فحش بده از همین بابت ، با صدای فوق
آروم و بم تر شده ی لویی که به خاطر آروم حرف زدنش خش دار هم شده بود به
خودش اومد :
_فامیلیت رو با اسمت ست کردی؟ بیو لیو!
خنده ای کرد و از جاش بلند شد رفت سراغ موتورش ، سوار شد و روشنش کرد .
لیو حتی فکرشم نمیکرد اینقدر سریع لویی بیخیاله ادامه ی فامیلیش بشه ، حالا که با اسم
و فامیلش جک هم ساخته بود دلش میخواست بهش بگه فامیلی درستش بیون هست اما
عقلش مانعش میشد و کار خوبی هم میکرد.
صدای گاز خوردن موتور بلند شد ، در عرض یک هزارم ثانیه اتصالات مغزی لیو
بهش خبر دادن که اگه تا صبح هم اینجا بمونه تاکسی گیرش نمیاد حالا که لقبش شده بود
گربه ی چکمه کش پس چه بهتر که ازش هم استفاده کنه.
با این قصد خبیثانه اش به سختی از روی زمین بلند شد و با عجله صداش زد :
+هی..پارک لویی
سر چان چرخید سمتش و سوالی نگاش کرد ، لیو زبونش رو کشید بین لباش :
+منو هم برسون تا یه جایی ، بخاطر تو خوردم زمین تاکسی هم گیرم نمیاد اگه کسی. . .
هنوز حرف هاش ادامه داشتن اما چان جفت پا پرید وسطشون :
_باشه باشه! بپر بالا
لیو با حس موفقیتش لنگون لنگون رفت تا پای موتور و سوار شد ، با حرکت کردنش
مجبور شد لباس چان رو از روی کمرش بگیره تو مشتش تا نیوفته :
+اولین ایستگاه اتوبوس هم برسونیم اوکیه
_آدرس خونتو بگو میرسونمت
+ولی. . .
باز هم چان اجازه نداد بهش و جفت پا پرید :
_در ضمن اگه میخوای واسه بار دوم زمین نخوری بجای لباسم خودمو سفت بگیر.
لب های لیو هنوز باز بودن و حرفش تو دهنش داشت بالا پایین میپرید ولی دیگه گفتن
نداشت ، دستاشو آروم آروم جلو برد و دور شکم چان حلقه کرد .
آدرس خونشو بهش داد ، ساکت شده بودن و کم کم داشت چرت میزد همونجا
پیشونیشو تکیه داد به کمر چانیول و چشماشو بست دیگه نه صدایی میشنید نه چیزی حس
میکرد حتی نشنید که چان دوباره سعی داشت سر به سرش بذاره و جایی که سرعتش کم
شده بود ازش پرسیده بود حس یه لاکپشت رو داره یا نه ؟
بعد از حدود یک ساعت رسید جلوی همون ساختمونی که آدرسشو از لیو گرفته بود ،
سرشو چرخوند تا جایی که میتونست :
_هی گربه ی چکمه پوش رسیدی پیاده شو
جوابی نشنید از اونجایی که هنوزم سنگینی سر کوچولوشو روی کمرش حس میکرد
شک نداشت که الان داره خواب هفت پادشاه رو میبینه ، پوفی کرد و آروم آروم از جاش
بلند شد سر لیو بخاطر نیروی گرانش داشت میوفتاد که دست چان مانعش شد
هیچوقت ازین کارا نکرده بود و واقعا هیچ ایده ای نداشت الان باید چجوری از شر این
چکمه پوشه غرق خواب خلاص بشه ، تکونی به بدنش داد :
_هی بچه بیدار شو...
صداشو بالاتر برد :
_گربه ی چکمه پوش
بالاخره تلاش هاش نتیجه دادن و چشمای مست خواب لیو باز شدن هومی از ته گلوش
گفت و نگاهی به اطرافش انداخت :
+خونم...
_برو رسیدی
لیو بی تعارف دستشو گذاشت رو شونه ی چان و تکیه داد بهش خودشو از رو موتور
کشید پایین یکم تلو تلو خورد و بالاخره خودشو گرفت :
+دیگه میرم...شب بخیر پارک لویی
هلک هلک راه افتاد سمت در خونه اش که بی شباهت به یه خونه ی 90 ساله نبود انگار
از جدش به ارث برده بودش .
چانیول دست به کمر خیره شده بود بهش و با خودش فکر میکرد...
" این آدم ها همشون گیره پول هستن که حاضرن بیان تو این کارا...حقشون نیست به پای
بالا دستای خر پولشون بسوزن باید با تیمین راجبشون حرف بزنم "
با نشستن لیو روی زمین توجهش جلب شد و رفت سمتش :
_چیکار میکنی چکمه پوش؟
لیو کلیدشو از روی خاک ها برداشت و جلوی صورتش تکونشون داد :
+افتادن
قیافه ی گیج خوابش جوری بود که چان داشت حس مسولیت میکرد به عنوان یه پلیس
توی این مملکت! کلیدو ازش گرفت و درو واسش باز کرد قبل از اینکه زبونش بچرخه
و بهش بگه بره داخل با دیدن وضعیت قاراش میش حیاط و خونه ای که با یه زلزله ی
کوتاه صد در صد میریخت زبونش بند اومد ، بدتر از چیزی بود که از بیرونش نشون
میداد ؛ لباشو رو هم فشاری داد و به خونه های دیگه ی تو همون کوچه نگاهی انداخت
همشون تو وضعیت مشابهی بودن ، این آدما انگار تو فقر داشتن دست و پا میزدن
لیو سرشو انداخت زیر و هول خورد داخل که دست چان نشست روی پیشونیش و هلش
داد عقب :
_نظرت چیه امشب بیای خونه ی من بخوابی؟
لیو با اخم پیشونیشو ماساژ داد :
+منظورت چیه؟
چان کلافه دست به سینه ایستاد ، واسش ریسک بود که یه نفرو بیاره تو اون خونه
نمیخواست عملیاتش لو بره ولی نمیتونست ببینه این پسر بچه ی لجبازی که به نظر
میرسید خیلی سر سخت و قویه اینقدر از درون میتونه ضعیف باشه و بخاطر فشار
اقتصادی مجبور شده تن بده به همچین کارایی تا حدی که واسه امنیتش خودشو شکل
دخترا در بیاره نفسی گرفت و تصمیمشو کاملا یهویی گرفت :
_بیا هم خونه شیم یه مدت .


ادامه دارد....
با نظراتتون از این فیک حمایت کنین
Nox









نظرات واتپد خیلی کمه ها....


End part 3

BLUE BLOODEDKde žijí příběhy. Začni objevovat