Chapter 22

257 56 6
                                    

از صبح هر چقدر به موبایلش زنگ زده بود جوابی نگرفته بود

مشتش رو پر کرد و کوبید توی در

" کجایی...تو همیشه زود جواب تماس هامو میدادی "

نگران بود و هیچ ایده ای نداشت که تهیونگ یک روز و شب تمام کجا غیبش زده

میدونست که در این خونه ی بزرگ رو زدن بی فایده هست ، خونه ی جدید تهیونگ به شدت بزرگ و خالی بود! قطعا صدای مشت کوبیدن های نامجون تا دم در ورودی خونه هم نمیرفت چه برسه به گوش تهیونگ برسه البته اگه خونه باشه!

نگاه دیگه ای به صفحه ی موبایلش انداخت ، کلافه دست کرد بین موهاش و به هم ریختشون :

×آییییش...

کلافه برگشت سمت ماشینش که اون سمت کوچه پارک کرده بود ، بی رمق درو باز کرد و سوار شد

موبایلشو پرت کرد روی صندلی شاگرد و پیشونیش رو به فرمون تکیه داد

چشماشو بست

از خودش شاکی بود و هیچ غلطی هم نمیتونست بکنه

( جونگ کوک...من...همیشه دوست داشتم تو رو ولی فکر نمیکردم دو طرفه باشه و بیخیالش میشدم )

با اینکه مست بود اما تک به تک حرف هاشو به یاد داشت

اون لحظه که اعتراف میکرد با اینکه تهیونگ رو دیده بود اما اونقدر پرت و شوت بود که حتی نمیدونست نباید جلوی اون نگه...علنا خل شده بود

" کوک...دیگه اون آدمی نیست که چند سال پیش میشناختم پس چرا با دیدنش اون حس درونم روشن شد؟ نمیتونم تهیونگ رو همینجوری ول کنم ، اون..تمام این سال ها کنارم موند و زندگیمو درست کرد "

خودشم نمیفهمید دقیقا دلش چی میگه ، ته وجودش کوک رو هنوزم دوست داشت اما تا به جدایی از تهیونگ هم فکر میکرد پشیمون میشد و بغضی گلوش رو میگرفت.

غیر ممکن بود که بخواد بدون تهیونگ زندگی کنه...بدجوری دوستش داشت شایدم فقط بدجوری بهش وابسته بود!

الان فقط گیج شده بود

نمیتونست تشخیص بده چه حسی درونش واقعی تر و بیشتره

اما چیزی که ازش مطمئن بود این بود که کنار تهیونگ آرامش داره تا آخر عمرش اما کوک...! اصلا معلوم نبود فردا چی بشه

سرشو بالا آورد و چشم هاشو باز کرد اولین چیزی که توجهشو جلب کرد ماشینی بود که از اون سمت کوچه اومده بود و دقیقا جلوی در خونه ی تهیونگ ایستاده بود

چشم هاشو ریز کرد تا افراد داخل ماشین رو ببینه

ضربان قلبش شدت گرفت ، نمیدونست توهم زده یا واقعا داره کوک و تهیونگ رو با هم میبینه

کوک از ماشین پیاده شد و چرخی زد ، در تهیونگ رو باز کرد و حتی کمکش یه نایلون هم از دستش گرفت تا تهیونگ فقط با خیال راحت پیاده بشه

BLUE BLOODEDWhere stories live. Discover now