پا هاشو انداخته بود روی هم و روی تخت دراز کشیده بود
کار هاشو کرده بود و از فرط بیکاری رو آورده بود به دیدنه تی وی و برنامه های آشغالش ؛ سهون هیچ وقت علاقه ای به شنیده دروغ ها و جهان فیک توی رسانه ها نداشت
صدای آب از حمام قطع شده بود و همین به اندازه ی کافی توجهش رو جلب کرده بود یه چشمش به در حمام و چشم دیگش به تی وی بود تا اینکه بالاخره لوهان با حوله ی آبی رنگش بیرون اومد
با باز شدنه در حمام بوی شماپو و مواد شوینده ی خوش بویی که استفاده کرده بود هجوم آورد به بینی سهون و قلقلکش میداد که یه کرمی بریزه نمیتونست بی خیال رد بشه
صدای تی وی رو کم کرد در عوض صدای خودشو بدجوری ولوم داد! :
-حالت جا اومد ؟
لوهان که مقابل میز توالتش ایستاده بود و ماسک مو میزد از توی آیینه نگاهی به سهون کرد :
-آره واقعا ، تو نمیخوای بری ؟
سهون از جاش بلند شد و راه افتاد سمتش ، از نگاهی که توی چشم های دو رنگش بود میشد خوند که نقشه ای تو سرشه
لوهان خودشو زد به اون راه که من دارم کار هامو میکنم پس مزاحمم نشو!
با قرار گرفتنه سهون دقیقا پشت سرش دست کم انتظار یه اسپنک یا همچین چیزی داشت سهون خودشو کشید سمتش و دستشو دراز کرد سمت میز ، با اینکه لوهان یکدفعه ای و نامحسوس تو خودش جمع شد سهون کار خودشو کرد و سشوآر رو از روی میز برداشت
کنار رفت و دو شاخه اش رو زد توی پریز ، لوهان با چشم هاش همراهیش میکرد تا اینکه دوباره پشت لوهان ایستاد و دست گذاشت روی شونه اش :
-بشین بیب
لوهان با ذوق از این اهمیت دادن های وقت و بی وقته سهون سه سوته نشست روی صندلیش و با لب های خندونش از توی آیینه خیره شد به سهونی که سشوآر رو روشن کرده بود و داشت واسش موهاشو خشک میکرد
وقتی واسه اولین بار وارد عمارت اوه سهونه مخوف شده بود کار خودشو به عنوان یه مامور مخفی تموم شده میدونست و احتمال میداد که همکار هاش حتی جسدش رو هم نتونن پیدا کنن
شاید شانس بدجوری باهاش یار شده بود که خود اوه سهون برای بررسی کار ها رفت و لوهان رو دید ، سهون نمیتونست تصور کنه یه پسر با این ظاهر فوق ظریف و زیبا توی این سیستم وجود داشته باشه
اون زمان ها لوهان میتونست به خوبی سواستفاده و بی اهمیت بودن رو از توی تک چشم وحشتناکه سهون بخونه ، اون زمان ها لوهان حتی جرعت نداشت به چشم بند سهون دست هم بزنه !
یه دنیای صد و هشتاد درجه متفاوت با الان داشت
الان سهون لوسش میکرد ، بهش اهمیت میداد و لوهان هر شب پشت جفت پلک های سهون رو میبوسید و بعد میخوابیدن مثله یه عادت اما با حسی که هیچ وقت تبدیل به عادت نمیشد
YOU ARE READING
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...