_اصلا دوستم داشتی؟
انتظار نداشت همچین چیزی ازش پرسیده بشه ، بی درنگ جواب این یکی رو داد :
+بیشتر از هر چیزی توی دنیا دوستت...دوست...
نمیدونست این بغضه یکدفعه ای از کجا پیدا شده توی گلوش ، آب دهنشو به سختی قورت داد و حرفشو ادامه داد :
+دارم...
انتظار داشت الان سین جین بشه و چانیول یه دعوای حسابی دیگه باهاش راه بندازه داشت خودشو واسش آماده میکرد ، به چانیول هم به اندازه ی خودش حق میداد
حداقل چان خبر نداشت موضوع چی بوده!
با هجوم یکدفعه ای چانیول به سمتش از شکه هم شکه تر شد ، دست چان راه پیدا کرد پشت کمرش و هول داد سمت خودش
چسبید بهش و قبل از اینکه مخش بفهمه چی به چیه لب های چانیول کوبیده شدن روی لب هاش
دستاش از آرنج خم شده بودن بالا و مثل کسی که بی دفاع هست همونجور مونده بود چشم هاش درشت شده بودن و قفسه ی سینش نمیکشید دیگه قلبش کم مونده بود بپره بیرون
با اولین مکی که چانیول به لب نیمه باز پایینش زد خودشو علنا تسلیم شده دونست
مغزش از کار افتاد
دستاش بالاتر اومدن روی سر شونه های چانیول تکیه اشون داد
علاوه بر صدای بلند قلب خودش این بار میتونست صدای قلب چان رو هم بشنوه
با حس لمس چان حالا بیشتر از قبل میفهمید که چقدر دلش تنگ شده بوده
چشم هاشو بست و بالاخره بین دست های چانیول شل شد ، چانیول با جاه طلبی و دلتنگی لب پایین بکهیون رو کاملا بین لباش کشید و طولانی و عمیق میمکیدش
جواب بکهیون به قلیان انداخته بودش و دیگه نمیتونست ببر درونش رو کنترل کنه تا حمله ور نشه سمت گربه ی چکمه پوشش!
با هر مکی که میزد پیش خودش ناباورانه تکرار میکرد
" این لب های بکهیونه! "
دو دستی بدنشو احاطه کرده بود و جوری میبوسیدش که انگار چند ثانیه دیگه کل دنیا قرار بود نابود بشه
نفس های داغ بکهیون به صورتش میخورد و بیشتر مصممش میکرد که طولانی تر ببوستش
سرشو کج کرد و مک نرمی به لب بالاش هم زد ، بالاخره دست های بکهیون دور گردنش حلقه شدن و اولین مک کوتاه و ترسیده اش رو به لب پایینی چان زد
چانیول بهش فضا داد و با مکیدن لب بالای بکهیون بهش فرصت داد تا اونم لباشو ببوسه لب هاشون توی هم قفل شد و بدن های داغشون جوری چسبید به هم که کاملا یکی شده بود دیگه
تا جایی که نفس داشتن همونجا بی توجه به اینکه کجا هستن و شرایطشون چی هست همو میبوسیدن
YOU ARE READING
BLUE BLOODED
Fanfictionمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...