کارت ورود تا اینجا بهشون کمک کرده بود تا بتونن وارد بشن از اینجا به بعد فقط به
خودشون بستگی داشت باید کارشونو درست انجام میدادن
در طول راهروی بزرگ هرچقدر جلوتر میرفتن نور کمتر میشد ، بک ناخودآگاه دست
چانیول رو گرفت با اینکه چان اعتراضی نداشت خودش جلوجلو توضیح داد :
+اینجوری مشخص تره که با همیم..یعنی با هم اومدیم
چان گردنشو کشید سمتش و زیر گوشش لب زد :
_مخالفتی نکردم
یک تای ابروی بکهیون بالا رفت چون دیروز کاملا شاهد فرار های چانیول بود حتی تو
خونه هم سعی میکرد خودشو به خواب بزنه یا بیشتر وقتشو توی تراس بگذرونه
به عمد انگشت هاشو کشید و از بین انگشتای چان رد کرد تا دستاشون تو هم قفل بشه
چان نفس عمیقی کشید و با دست آزادش یقه ی لباسشو یکم کشید تا مجرای تنفسیش راه
بیشتری داشته باشن تا بکهیون نگاهش کرد دستشو از یقه اش کشید سمت نقابش و الکی
تکونی بهش داد تا نشون بده من داشتم با نقابم ور میرفتم حالمم کاملا خوبه اصلا معذب
نیستم آره!
به در دیگه ای رسیدن که دو نفر با ماسک های نقره ای روی چشم هاشون دو طرفش
مثل مجسمه ایستاده بودن
پاشونو از در گذاشتن داخل ، بالاخره به مرحله ی آخر این کار رسیدن باید غول مرحله
آخر رو میشکوندن ، دود زیادی تو فضای تاریک بین نور آبی رنگ چراغ های کم سو
به چشم میخورد
بک که به خاطر تغییر تیپش جلوی آدم ها حالا لباس های راحت تری نسبت به قبلا
پوشیده بود با خیال آسوده کفش اسپورتشو پوشیده بود و پا گذاشت تو پله ی اول
دیگه لازم نبود حواسشو جمع کنه تا توی اون کفش های تنگ و پاشنه بلند راه بره
چند تا پله که پایین رفتن دود ها کمتر شدن اولین چیزی که توجه چان رو جلب کرد قفس
بزرگی بود که وسط گذاشته بودنش و شیر نر بزرگی داخلش نگه داشته بودن
شیر راحت کف قفس لش کرده بود و به آدم هایی که اطرافش رد میشدن نگاه میکرد
برای یک لحظه چان حس کرد دست بک تو دستش تکونی خورد ، به پایین پله ها رسیده
بودن تقریبا و چانیول حدس میزد بک از دیدن شیر توی قفس وحشت کرده
دستشو کشید اما بک ممانعت میکرد سر چان طبق عادت معمول پایین اومد و در گوش
أنت تقرأ
BLUE BLOODED
أدب الهواةمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...