دستشو بالا آورد و بینیشو خاروند اخماش رفته بودن تو هم و انگار این پشه ی مزاحم
نمیخواست دست از سرش بر داره همونجور که چشماش بسته بود دوباره نوک بینیشو
خاروند یک لحظه حس کرد اون جونور وارد بینیش شد
با خشم چشماشو باز کرد و دو دستی دستاشو آورد سمت بینیش که با صدای بلند خنده به
کل یادش رفت یه چیزی داشته وارد بینیش میشده ، سرشو روی بالشت چرخوند با دیدن
بکهیون که لبه ی تخت نشسته بود و داشت بلند بلند میخندید یک تای ابروش بالا رفت
روی آرنج های دستش خودشو کشوند بالا و نشست
تازه متوجه پری که تو دستای بک بود شد و فهمید موضوع از چه قراره ، با صدای
دورگه و بم ترش که معمولا وقتی از خواب بیدار میشد این شکلی بود گفت :
_یاااا چکمه پوش
بک دو دستی پر رو گرفت و مثل شمشیر تهدید آمیز آوردش جلوی صورت چانیول :
+وقتشه بیدار شی غول تشن موقع ناهاره دیگه
چان دستی کشید روی صورتش و پشت پلک های چشمشو با انگشتاش مالید :
_جدا؟...چقدر خوابیدم
بک با ذوقی که مدام سعی میکرد سرکوبش کنه از رو تخت پرید پایین و با حرکت
دستاش سعی میکرد بوی غذایی که درست کرده بود رو از توی سالن بیرون بکشونه
سمت چانیول :
+حالا ناهار چی بخوریم به نظرت؟؟؟
چان بی هوا مچ دستشو گرفت و کشوندش سمت خودش روی تخت ، بک تعادلشو از
دست داد و پرت شد سمتش دستشو با فاصله چند میلی متری بین پاهای چان روی تخت
تکیه داد و پر از دست دیگش رها شد ، چشماش گرد شده بودن
لبخند خبیثانه ای رو لبای چانیول نقش بسته بود معلوم بود که از قبل نقشه داشته واسش!
بک هول کرده بود سریع دستشو از بین پاهای چان برداشت تا خواست خودشو بکشه بالا
دست دیگه ی چانیول کمرشو اسیر کرد و کشیدش روی تخت
اصلا نفهمید چانیول با چه سرعتی داره میچرخونتش که الان خودش خوابیده بود و
چانیول روش خیمه زده بود
آب دهنشو قورت داد و تند تند پلک میزد به هر جایی نگاه میکرد بجز چشمای چان
چانیول از دیدن قیافه ی سورپرایز شده اش خنده اش گرفته بود اما جلوی خودشو
میگرفت ، سرشو پایین تر برد و عمدا جوری نفس هاشو پرت میکرد بیرون که بی شک
ESTÁS LEYENDO
BLUE BLOODED
Fanficمامور عالی رتبه مخفی ، پارک چانیول ، که از تنهایی خودش لذت میبره و انگار با شغلش ازدواج کرده برای ماموریتش وارد سیستمی میشه که کل مسیر زندگیش رو عوض میکنه ، بخاطر شغلش وارد اون سیستم شده بود اما برای اولین بار حواسش پرت شخصی میشه! با ملاقات دوباره...