پارت دهم

185 49 68
                                    

عطر مطبوع و دلپذیر قهوه فضا رو پر کرده بود
اما حتی نوشیدن یه فنجون قهوه ی داغی که تو سکوت سنگین اتاق عطرشو جا گذاشت هم نتونست به اندازه ی بوسه، تنشون رو گرم کنه و تا ساعت ها اثرش باقی بمونه!

جونگین روی تخت کیونگسو، طاق باز نشست و تکیه اشو به میله های فلزی پشت سرش داد

درست مثل بچه ها، با کلافگی و به شکل مداوم آه میکشید و بی هدف با انگشتای دستش بازی میکرد

کیونگسو همونطوری که پشت میز مطالعه اش، سیخ نشسته بود، عینک گرد و کیوتش رو با یه دست بالاتر برد و تند تر از قبل مشغول تایپ شد
صدای فشار دادن دکمه های کیبورد و کاغذهایی که به وسیله ی کیونگسو جا به جا میشد تو فضا میپیچید و اعصاب موجود بی اعصاب روی تخت رو خطخطی میکرد

اصلا نمیتونست کیونگسورو درک کنه... اونا به تازگی یه بوسه ی خیس و داغ رو با همکاری هم داشتن و جونگین انتظار داشت که بعد از اون بتونه کیونگسو رو تو آغوش بگیره و بدنشو لمس کنه اما اون بعد از شکسته شدن بوسه به علت کمبود اکسیژن، بلافاصله از روی تخت بلند شد و بیتفاوت از حضور جونگین، خودشو غرق تو کاغذای شلخته ی روی میز کرد و صدای ناله ی لپ تاپ بیچاره رو با فشار دادن دکمه هاش درآورد.

با اینکه دیدن کیونگسو از نمای پشتی، درحالی که سخت مشغول به کاره عالی وسرگرم کننده بود اما دیگه نمیتونست بیشتر از این نادیده گرفتن شدن توسط کیونگسو رو بعد از اون همه تلاشی که برای باهم بودنشون کرده بود، تحمل کنه پس درحالی که هنوز با انگشتای دستش بازی میکرد، بی مقدمه پرسید

جونگین: بوسه ی امروزمون چی؟

حدقه ی چشمای کیونگسو به صورت ناخودآگاه به سمتی که جونگین نشسته بود چرخید اما توسط اون دیده نشد

اصلا انتظار نداشت این سوال رو بدون آمادگی از زبون جونگین بشنوه پس خودشو به نفمیدن زد و گفت:
کیونگسو: هووم؟

و دوباره به کارش ادامه داد

جونگین: بهم گفتی بوسه ی قبلیمون برات سخت بوده چون به وسیله ی همجنست بوسیده شدی! بوسه ی امروزمون چی؟ هنوزم این حسو داری؟

کیونگسو: من فقط بوسیدمت کای!

جونگین از این حجم بی تفاوتی کیونگسو به تنگ اومده بود و فقط میخواست اون صندلی لعنتی رو حتی شده به زور، بچرخونه تا ببینه آیا کیونگسو میتونه تو چشماش زل بزنه و بازم تا این حد بیتفاوت و خودخواه باشه!؟

جونگین: کیونگسو واقعاً دارم کلافه میشم! میشه سمتم برگردی و اون لپ تاپ نفرین شده رو ول کنی و سعی کنی باهام روراست باشی؟

کیونگسو نفس عمیقی کشید و عینک روی چشمش رو برداشت و بعد از مالش دادن چشمای بیخوابش و خریدن زمان، با اکراه صندلی رو چرخوند و حالا داشت مستقیماً به چشمای بیتاب جونگین نگاه میکرد

با دیدن پریشونی و کلافگی جونگین، لبشو از داخل گاز گرفت و با بی رحمی گفت:

کیونگسو: بوسیدمت چون حس کردم دوباره رد کردنت فقط ازم یه آشغال میسازه!


جونگین پوزخندی زد وبدون تردید دستشو سمت قلبش برد با مشتش چند بار مکرراً بهش کوبید و گفت:


جونگین_ تو منو بوسیدی چون قلبت دیگه تحت فرمان تو نیست! تو میتونی برای همه ریاست کنی حتی برای کیم جونگین اما این قلبته که به تو دستور میده و تو برده ای میشی که خودش، دوست داره از اربابش فرمانبرداری کنه! از قلبش! پس سعی کن وقتی داری با منطقت، کیم جونگین رو نادیده میگیری، زیر لگدای قلبت دووم بیاری چون اون تا حدی بیرحمه که میتونه تو رو برای رسیدن به خواستش و آروم کردن تپش هاش، به قتل وادار کنه! کاری که من برای تو کردم و مطمئنم یه روزی، توهم بخاطر من میکنی!

کیونگسو حاضر بود تو اون لحظه برای اشک جمع شده تو چشمای جونگین بمیره و خاکستر بشه اما هنوز به خودش و تپش های بی‌وفای قلبش اطمینان نداشت و از طرفی هم نمیخواست بار دیگه دل جونگین رو به درد بیاره پس درحالی که چشماشو از نگاه پردرد جونگین به زمین میداد، نفس عمیقی کشید و گفت:

کیونگسو: من دیگه انکار نمیکنم و نمیگم که بهت احساسی ندارم اما نمیتونم با اطمینانم بگم این حسی که الان دارم تجربش میکنم، عشقه... پس بهم فرصت بده تا خودمو و احساسمو بشناسم.... من مثل تو نیستم کای! من حتی نمیدونم خوشحالی چیه تا بتونم
عشقو درک کنم! میفهمی؟

ِ
با طولانی شدن سکوت کای، سرشو به آرومی بالا آورد و چشماش، لبخند معصومانه ی کای رو به خاطر سپردن و لبای گرمش که به نرمی از هم فاصله گرفت و گفت:

جونگین: هیچ وقت حتی فکرشم نمیکردم که عشق این شکلی باشه... عشق آدمو صبور میکنه سو! تا هر وقت بخوای زمان داری... قلبم تا ابد به تپیدن ادامه میده تا فقط یه بار از بین لبات "دوست دارم" رو بشنوه!

Hidden Bad GuardsWhere stories live. Discover now