پارت سی و چهار

109 23 35
                                    


شکوفه های گیلاس و پایکوبی گلبرگ هایی که با پریشانی به هر سمت به امید دوباره سبز شدن پرواز میکردند

اما چه حیف که بهار زندگیشون به اندازه ای کوتاه بود که حتی به سپیده ی صبح نرسن!

اما کی فکرش رو میکرد که زوال شکوفه های گیالس، در نگاه بینندگان از هر شکفتنی زیبا تر باشه؟!

طلوع خورشید... گلبرگ های صورتی به پرواز درومده توی جاده... حتی نم نم بارونی که وادارش میکرد تا شیشه پاکن ماشین رو فعال کنه، هیچ کدوم نمیتونستن جلوی چین هایی که از سر نگرانی روی پیشونیش ایجاد شده بودند رو بگیرند!

چشم های سهون از دیدن کدوم زیبایی به وجد میومد زمانی که دنیای رنگارنگ، بدون وجود لوهان براش کاملا بی رنگ به حساب میومد!

سهون: لعنتـی!

از دیدن ترافیک نسبتا سنگینی که توی جاده ی باریک در اثر دعوای دو ماشین و رانندگان بی منطقش شکل گرفته بود، اونقدر کفری شد که دستش رو روی بوق نگه داره و بدون فکر تا زمانی فشارش بده که تمام توجهات به سمتش جلب بشن!

سهون اونقدر توی اون لحظه نیازمند بود که از تمام انسان های دنیا بخواد تا به حال قلب نگران و نگاه پریشونش اشک بریزند!

سهون: کسی نیست تا جاده رو باز کنه؟!

همونطور که از پنجره نیمه باز سرش رو کمی بیرون گرفته بود، فریاد کشید و به دنبالش از ماشین خارج شد تا بار دیگه صدای بغض آلودش رو به رخ افرادی بکشه که روزانه با بیتفاوتی از کنار دردهای همدیگه میگذرن!

سهون: برو کنار!

چند مرد تماشاچی که وسط جاده به گفت و گو ایستاده بودند رو کنار زد و اونقدر مسیر باقی مونده رو به سرعت دوید تا به ابتدای ترافیک و منبع اصلی گرفتاری نزدیک بشه!

سهون: آقایون من عجله دارم! لطفا ماشین هاتون به جاده خاکی منتقل کنید!

دو مردی که به تازگی از نبرد با یکدیگر برگشته بودند و هنوز برای گلاویز شدن با سایر انسان ها بنیه داشتند، یک صدا به سمت سهون چرخیدند و فریادشون رو به گوش هایی رسوندند که پیش از
این با انواع فحاشی ها پر شده!

+ هر کسی که اینجا میبینی برای رسیدن به یه کاری عجله داره! فکر کردی من از سر بیکاری و دلخوشی جاده رو بند آوردم؟؟

_ مگه نمیبینی حرف حساب سرش نمیشه؟! ماشینت بکش کنار تا رد بشه!

+ چرا من ماشینم کنار بکشم؟! اونی که با سرعت از پشت بهم کوبید تو بودی!

چیزی نگذشت که هر دو مرد دوباره با یکدیگر گلاویز شدند و سهونی که اون وسط نمیدونست باید به حال کدوم دردش از ته دل گریه کنه!

به سرعت مسیر رفته رو بازگشت و با کنار کشیدن ماشین خودش از وسط ترافیک به کنار جاده، ماشین رو قفل کرد و تصمیم گرفت تا باقی راهی که براش لوکیشن فرستاده بودند رو پیاده طی کنه!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 28, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Hidden Bad GuardsWhere stories live. Discover now