پارت چهاردهم

107 35 39
                                    

هوهوی باد و برخورد وحشیانه ی قطرات درشت بارون به درب فلزی که فضای تاریک سوله رو رعب آور میکرد...

ناله ی دردناک فلز آب خورده و زجه سوزناک پسرکی که از شدت درد و نفوذ سرما رو به مرگ بود اما همچنان سعی داشت تا با چشمای وحشیش، مرد پیش روش رو که روزی پدر صداش میکرد، بدره!

صدای نفس های بلند دو مرد قوی و غرش آسمونی که با دل بیون بکهیون سرناسازگاری داشت...

از بین دندونای چفت شدشون درحالی میغریدن که صورتاشون میلی میتری با هم فاصله داشت و چشمای به خون نشستشون، تشنه برای انتقامی سخت بود!

بیون تکیون، پدر کیونگسو، درحالی که صداش از شدت خشم، صد برابر مواقع عادی کلفت شده بود، تهدید وار غرید

تکیون: جرئت داشته باش و یه بار دیگه غلطی که گفتی رو تکرار کن!

بکهیون پوزخندی زد و درحالی که سعی داشت تا مرد پیش روش رو عصبی کنه، با آرامش ظاهری که جاشو به خشم درونیش داده بود لب زد

بکهیون: هرگز بهت اجازه ی شناختنشو نمیدم! تو پدرش نبودی و نیستی! برادر من هیچ کسی رو نداره...

چشماشو برای ثانیه ای بست و تو دلش زمزمه وار نالید

"حتی منو!"

قطره ی لجباز اشک، منتظر به صدور اجازه ای بود تا بباره و سوزش قلب بکی رو آروم کنه اما اون پسر سرسخت تر از قبول شکست و گریه بود!

لرزش شدید تن تکیون از عصبانیت رو دید و دندون هایی که برای دریدن بدنش تیز شده بودن.

مشت قوی تکیون روی صورتش فرود اومد و سرشو به سمت راست پرتاب کرد و زوق زوق فکی که صدای دردش به آسمون هفتم میرسید.

فریاد مرد خشمگین به یکباره تو فضا پیچید و رعدی که از دل آسمون، رو سر بکهیون آوار شد.

صدای نعره ی مرد و رعد و برق ترسناک، قلبش رو لرزوند اما ترسی نبود تا غالب تن سختی دیدش بشه!

تکیون با فریاد تو صورت بکهیون حرف میزد و صورت برافروخته از خشمشو به رخ میکشید

تکیون: از کی تا حالا هرزه ها برای من و پسرم تعیین و تکلیف میکنن؟

بکهیون که با شنیدن کراهت جمله ی تکیون عصبی شده بود، خون جمع شده توی دهانشو روی صورت مرد تف کرد و فریاد کشید.

بکهیون: تا آخر عمر حسرت دیدن برادرمو رو دلت میذارم! کاری میکنم که تا آخرین لحظه عمرت، پیشمونی برای بیرون کردن ما از زندگی نفرین شدت آزارت بده!

تکیون لحظه به لحظه با شنیدن جملات بی پروای بکهیون عصبی تر میشد و درحالی که تمام صورت تا گردنش از این همه جسارت پسرک سرخ و برافروخته شده بود، طی یه حرکت گلوی بکهیون رو گرفت و با تمام وجود فشارش داد

بکهیون که به خاطر زخمای خونریزی کردش بی حس شده بود حتی توانی برای رهایی نداشت و چه بسا که وجود زنجیر هایی که بدنش رو چفت صندلی کرده بودن، تلاش برای هر کاری رو غیر ممکن میکرد.

تکیون: دهنتــــو ببند! توی هرزه هیچ غلطی نمیتونی بکنی! پسرمو پیدا میکنم و تو رو جلوی چشماش میکشم تا بفهمه اون کسی که زندگیشو تباه کرده کیه!

با فشاری، گلوی پسرک در ُشرف مرگ رو رها کرد و با چشمای به خون نشستش شاهد به سرفه افتادن بکهیون شد و خونی که از دهانش روی زمین میرخت

صدای بارون تو سرش میپیچید و خیسی حاصل از خون، روی تنش رو با آب بارون اشتباه میگرفت...

Hidden Bad GuardsOù les histoires vivent. Découvrez maintenant