قلبش از حس ترس با بی نظمی کامل به تپیدن ادامه میداد و هر لحظه ممکن بود به بهانه ای از سینش بیرون بزنه و صاحبش رو به جرم ترسیدن تنها بذاره!
لوهان: من لوهانم...
دست لرزونش رو جلو برد تا با سایه سیاه پیش روش که حتی نمیتونست به خوبی صورتش رو برانداز کنه، دست بده!
لوهان: دکتر قرارگاه بادیگاردهای مخفی هستم و با اجازه مستقیم از سازمان به اینجا منتقل شدم... فرمانده کریس در جریان کامل این انتقال هستند!
اما با فشورده نشدن دستش از جانب اون شخص، با دلخوری سطحی خودش رو عقب کشید و به انتظار ایستاد!
شخص قدمی به سمتش برداشت و باریکه ای از نور، خطی روی تاریکی چهرش انداخت اما هنوز اونقدر واضح نبود که لوهان بتونه هویتش رو تشخیص بده!
+ از کی بر علیه من جاسوسی میکنی؟!
لوهان با ترس به سمت عقب پرید و زانوهاش اونقدر متزلزل شده بودند که نتونه لرزش بی حدشون رو کنترل کنه!
لوهان: شما...شما...
این صدای لعنتی همون نجوایی بود که هر شب و هر لحظه میون کابوس های شبانه به سراغش میومد و حتی یه شب این اجازه رو بهش نمیداد که با شادی در کنار سهون به صبح برسونه!
جانگ: خودمم!
لوهان تا جایی که میتونست عقب گرد کرد اما جثه ی بزرگی که از دل تاریکی به سمتش هجوم میاورد اونقدرعکس العملش سریع بود که حالا لوهان گوشه ای از دیوار درحالی که گلوش توسط فشار دست جانگ در شرف خفگی بود، به التماس بیفته!
جانگ: تو اجیر کرده کدوم پست فطرتی هستی؟! اون زبون کوچولوت بچرخون تا درش نیاوردم!
دستاش رو با عجز دور مچ جانگ حلقه کرد و درحالی که صورتش از بی نفسی به رنگ سرخ درومده، اونقدر با پاهاش به تقلا افتاده بود که جانگ رو هم وادار کنه مثل خودش روی زمین بیفته اما حتی توی اون شرایط هم فشار دستش از دور گردن لوهان کم نشه!
لوهان: دارم...خـ...خفه...میـ...میـ...
جانگ، لوهان رو با فشار طوری روی زمین پرتاب کرد که سرش برخورد سختی با کف اتاق داشته باشه!
جانگ: فکر کردی اجازه میدم با یه خفگی ساده جون بی ارزشت رو تقدیمم کنی؟! جزای خیانت در برابر جانگ نمیتونه به حقارت این لحظه باشه!لوهان: من 20 سال از زندگیم برای خدمت به شما گذاشتم! مگه چه خطایی ازم سر زده که لایق این رفتار از سمت شما باشم جناب جانگ؟!
بدن دردناکش رو روی کفپوش به سمت جانگ کشید اما با لگدی که به شونش خورد بار دیگه روی زمین افتاد و چنان از شدت درد به خودش پیچید که دل هر موجودی به جز جانگ رو به رحم بیاره!
جانگ: خیلی وقته منتظر این لحظه بودم! سال هاست که منتظرم تا با پای خودت وارد قلمرو من بشی! فکر کردی از افکار پوچی که توی سرت پرورشش دادی بیخبرم؟!
لوهان آشکارا شوکه شد اما سعی کرد تا خودش رو کنترل کنه!
لوهان: من هرگز برخلاف دستورات شما عمل نکردم قربان! من...
جانگ: خفه شو!
دندون هاش رو از شدت خشم به هم سایید و درحالی که دستش رو توی جیب شلوار پارچه خوش دوختش میکرد، مقتدرانه ایستاد و فریاد کشید
جانگ: از اینجا ببریدش!
YOU ARE READING
Hidden Bad Guards
Fanfictionفیکشــن: 🩸بـادیـگـارد های مـخـفـی🩸 کاپــل: کـایســو، کـریسـهـو، هـونهـان، چـانبــک ژانـر: رمنــس ، اکشــن ، اسمــات ، رازآلــود نویسنـده: مهتــا🌙 روز آپ: هر روز به صورت منظــم! ═════════════════════════ خــلاصــه: چاقوی خونی رو بیرحمانه از شکم...