پارت بیست و چهارم

60 30 8
                                    

آفتاب بساط گرما و آسایشش رو تو کوچه ای پهن کرده بود که محال به نظر میرسید با غمکده غروب، بدون نسبت باشه!

کای و کیونگسو با شنیدن صدای گلوله ای که به نظر از فاصله نزدیک شلیک شده بود، به سرعت از حرکت ایستادن و پاهایی که به وضوح کمی لرزیدن اما یاد گرفته بودن که چطور کنترلش کنن!

کای آب دهانش رو نامحسوس قورت داد و سرشو پایین گرفت تا اگر قرار باشه آخرین تصویر زندگیش رو با خودش تا ابدیت ببره، اون انگشتای گره خوردش بین دستای معشوقش باشه!

آخرین تصویری که قشنگ ترین همکاری دنیا بود... این تفاوت رنگ پوست و سایز انگشتا، مال خودشون بود که به این زیبایی خودشو به رخ میکشید؟

صدای نفس های تند و ترسیده کیونگسو درست زیر گوشش و فشار آرومی که به دستای کای وارد میکرد و یه اطمینان شیرین، به دنیایی که از بین تمام زشتی ها و پلیدی های اطرافش، یه گوهر پر ارزش براش کنار گذاشته که حتی بتونه، بین این همه تیرگی هم

به خوبی بدرخشه!

کیونگسو آخرین فشار رو هم به دستای کای وارد کرد و طی یه حرکت آنی، دستشو از بین حصار مطمئن انگشتای کای بیرون کشید و دستایی که به نشونه تسلیم بالا رفت!

کای با تعجب به حرکات سو خیره شد اما نتونست بیشتر به این وضعیت ادامه بده پس به تبعیت از کیونگسو، دستای خودشم تسلیم فرد پشت سرشون کرد و همونطور که تو بیخبری دست و پا میزدن، به سمت مهاجم برگشتن!

به محض چرخیدن و برگشتن به سمتی که منشا سر و صداها بود، هر دو هین خفه ای کشیدن و به مرد ‌کت و شلوار پوشی خیره شدن که داره تمام لباساشو، درست مقابل چشمای از حدقه دراومده اونا، در میاره!

کای که کاملا شوکه شده بود، تو وضعیت خنده داری، دستشو روی چشمای کیونگسو گرفت تا این صحنه ی شرم آورو نبینه اما فورا با خشم جوشیده سو مواجه شد و دست پرت شدش روی هوا نشون دهنده ی اعتراض کیونگسوی جسور و خشنش بود!

یه اعتراض که با صدای بلند فریاد میکشید_با من مثل دخترا رفتار نکن_

کیونگسو که حالا به هیکل اون فرد کمی شک کرده بود، دستاشو پایین آورد و قدمی بیشتر برداشت و وجبی بیشتر از خاک غمخورده اون کوچه خلوت رو طی کرد.

اما با جدا شدن آخرین تیکه از لباس اون بادیگارد و بلند شدن سرش، درحالی که کل هیکل قوی و بلندشو تنها لباس زیرش پوشونده، جلوی دهنش رو گرفت و به طرف کای برگشت تا اون رو هم دعوت به دیدن کنه...

کای هم با دیدن وضعیت "چانیول" شوکه شد اما با لباسایی که به سمتش گرفته شد، به خودش اومد و نفسی به راحتی کشید و اسلحه آماده چانیول، که در اون وضعیت شرم آور و خنده دار، به سمت ورودی کوچه گرفته و هر لحظه منتظر هر واکنشی ایستاده

Hidden Bad GuardsWhere stories live. Discover now