پارت بیست و یکم

116 35 17
                                    

+بازی تازه شروع شده!

جانگ اینو گفت و با صدای بلندی خندید... به شکلی که چشماش اشک افتاد و بزاق دهانی که تو گلوش گیر کرده و سرفه های پی در پی که به دنبال داشت.

کیم مینهو؛ پدر کریس و جونگین با وحشت لیوان آبی رو پر کرد و با قدم های بلندی اون رو به دست جانگ سپرد

جانگ همونطور که آب رو قلپ قلپ سر میکشید، باز به اخبار و وقایع سرگرم کننده جدیدش خیره شد و دوباره به خنده افتاد

مینهو همونطور که به حالت های جانگ خیره بود، تلویزیون رو خاموش کرد و روی کاناپه چرمی مشکی رنگی که نزدیک کتابخونه وجود داشت ولو شد و به فکر فرو رفت...

جانگ با دیدن مینهو، لیوان رو روی میز دفترش کوبوند و به سمتش حرکت کرد و درست روی میز روبروی کاناپه نشست و گفت:

جانگ: داشتم میدیدم! این دقیقا همون لذتیه که باید بعد از تحمل کردن اون همه سختی ببرم و تو داری محرومم میکنی؟

مینهو، آهی کشید و روی کمرش خم شد و دستی به صورتش برد...

مغز متفکر سازمان بادیگاردهای مخفی اون بود و دقیقا کی میدونست که جانگ فقط یه احمق بی دست وپاست که بدون وجود کیم مینهو از پس هیچ کاری برنمیاد!؟

جانگ: مینهویا!

کیم مینهو: باید با کریس صحبت کنم! اون پسره احمق فقط خندید... مطمئنم یه چیزی میدونه که من نباید بفهمم!

جانگ: اصلا مگه چه اهمیتی داره وقت سونگ تو دادستانیه و کل ملت میدونن که اون یه جنایت کار وطن فروشه؟

مینهو به سرعت ایستاد و با صدای بلندی گفت:

مینهو: متوجه نیستی؟ اون عوضی شاید تو انتخابات، رد صلاحیت بشه اما قدرتی که به وسیله ثروتش داره سر جاشه! فکر میکنی برای انتقام برنمیگرده؟ اگه برگرده تیزی شمشیر انتقامشو اول سمت پسرای من میگیره!

لبخند از روی صورت جانگ محو شد و مثل کیم مینهو ایستاد و درحالی که چشمای مصممش رو به نگاه پریشان کیم میدوخت گفت:

جانگ: رسیدن به قدرت بدون دادن قربانی امکان پذیر نیست و اون کسی که اینو یادم داد، تو بودی! به همین زودی فراموش کردی؟

کیم مینهو آهی کشید و به سمت پنجره حرکت کرد

کیم مینهو: ازم چی میخوای؟

جانگ: فقط کاری که همیشه میکردی رو انجام بده!

مینهو سرشو به سمت جانگ برگردوند و لبخند احمقانه ای که روی صورت مرد برگشت و حس بدی که به جون کیم افتاد!

-------------------------------------------------------------

میز بزرگی که انبوهی از اسناد و مدارک کاغذی رو روی خودش جا داده و دستی که با کلافگی در حال آشفته کردنشون بود.

کریس همونطوری که کاغذای قدیمی و جدید روی میز رو بهم میریخت، اخم روی صورتش بیشتر و بیشتر میشد و به حرکات دستش سرعت میداد.

سه تا از بادیگاردهای ویژه کیم مینهو، به دستور رئیسشون به دیدار فرمانده اومده بودن و کریس بدون توجه بهشون، در حال زیر و رو کردن اسنادش بود!

+ قربان؟!

بادیگاردها که به خاطر انتظار طولانی، به شدت کلافه و عصبی شده بودن، صدای اعتراضشون بلند شد و البته که با پیشینه کریس جرئتی برای پیشروی و تندی نداشتن...

حرکات دست کریس بین انبوهی از اسناد سرگردان در تاریخ، برای ثانیه ای متوقف شد و نگاهی که با خشم بالا اومد و تن سه بادیگارد تنومند رو لرزوند!

کریس که هنوزم با دیدن چهره ترسیدشون راضی نشده بود، بدون اطلاع مشتشو روی میز کوبوند و باعث شد تا افراد قدمی به عقب بردارن و فرمانده ای که از پشت میزش حتی قدمی فراتر نذاشت تا با اون افراد هم ردیف بشه و با اقتدار همیشگیش، صاف و پر غرور ایستاده بود!

کریس: فکر کردین کجا اومدین؟ ما با هم چه کاری میتونیم داشته باشم که جرئت کردین و سه ساعت با نهایت بی شرمی بالای سرم ایستادین و مزاحمم شدین؟

دو تا از بادیگارد ها سرشون رو پایین انداختن اما نفر سوم که به نظر میومد مسئول این ماموریت باشه، صداشو صاف کرد و درحالی که سعی میکرد با فرمانده چشم تو چشم نشه، گفت:

+ما به دستور جناب کیم اومدیم!

کریس: خب؟

Hidden Bad GuardsWhere stories live. Discover now