پارت بیست و سوم

62 32 40
                                    

چراغ هایی که به یکباره خاموش شد و اتاق کوچیک و دلگیر خوابگاه رو غرق در تنهایی کرد.

چانیول همونطور که از آرامش تخت بهره میبرد، یکی از زانوهاشو خم کرد و در حینی که پلکاشو روی هم میذاشت، دستاشو به سمت زیر سرش هدایت کرد

هنوز چشماش رنگ تاریکی و آسایش رو ندیده بودن که صدای نفس های بلندی به گوشش رسید و قدم هایی که به سمت تخت، نزدیک و نزدیک تر میشد و سکوت اتاق رو درهم شکست.

چانیول به پهلو چرخید و قبل از برخورد همیشگی زانوی رن به تخت و افتادنش روی زمین، دستشو کشید و روی تشک، درست کنار خودش انداخت.

رن که اصلا آمادگی این برخورد از طرف چان رو نداشت، هینی کشید و خودشو گوشه تخت جمع کرد.

چان دوباره با بیخیالی به حالت قبلیش برگشت و منتظر شد تا رن به خودش بیاد و بعد از گفتن حرفش، اونو آرامش و تنهایی دوست داشتنیش رو به حال خودشون بذاره!

رن آب دهانش رو قورت داد و انگشتای جمع شده پاشو که از ترس همو بغل گرفته بودن رو به حالت اولیش برگردوند و جوری که انگار اصلا اتفاقی نیفتاده، سمت چان برگشت.

رن: وقتی به اینکه مجبورم توی یه اتاق با تو بمونم فکر میکنم،میخوام اون چویی بی سروپا رو بکشم و سر جنازش برقصم و با خونش، شراب ناب درست کنم و جرعه جرعه بریزم تو حلقت تا اینطوری غافلگیرم نکنی!

چان به سمت صورت عروسکی و نرم رن که بی شباهت به پسر بچه های دبیرستانی نبود برگشت و با پوزخند گفت:

چان: باید میذاشتم بیفتی تا اینطوری برام بلبل زبونی نکنی!

رن با نهایت قدرتش به شونه چان کوبید و بی توجه به اینکه چان هنوزم تو خوابگاه تحت مراقبت دکتره، با عصبانیت غرید

رن: یادت باشه که داری با ارشدت صحبت میکنی!

چان که از رفتار رن متعجب شده بود، شونش رو مالید و با حرص گفت:

چان: چیکارم داشتی که حالا مجبورم تا بخاطرش روی تختم ازت کتک بخورم؟

رن با یادآوری قضیه، پلکاشو برای ثانیه ای بست و در حالی که روی تخت مینشست، به چانی خیره شد که اصلا خیال نداشت حتی به احترامشم که شده، از حالت خوابیده تغییر جهت بده و مثل خودش بشینه!

رن: میخوام گزارشمو برای سازمان تکمیل کنم... خبر رسوایی چویی تا حدودی اونو تو دید مردم، منفور کرده اما این کافی نیست!

چان که حالا قضیه براش جالب شده بود، روی تخت نشست و با کنجکاوی از رن پرسید

چان: منظورت چیه؟

رن آهی کشید و ادامه داد

رن: چویی سه تا بچه داره... دو تا پسر و یه دختر... دخترش تو آمریکا درس میخونه و خارج از قضایای مربوط به پدرشه اما منبع قدرت چویی، دو تا پسراشن! متاسفانه اون لعنتیا برعکس پدرشون، تونستن وجهه خوبشونو حفظ کنن و این باعث نگرانی سازمان

Hidden Bad GuardsOù les histoires vivent. Découvrez maintenant