پارت نوزدهم

101 29 39
                                    

پوست گرم و لطیفی که به تنش برخورد میکرد و تمام وجودشو تو آتیش مخفی عشقش میسوزوند.

حلقه دستشو دور بدن زندگی بخشش محکم تر کرد و اجازه داد تا بیشتر از گرمای تنش جون بگیره..

هیچ وقت تو زندگیش تا این حد کسی رو نخواسته بود... هیچ لحظه ای نبود که دلش برای کسی بلرزه و چشماشو به دنبال خودش بکشونه اما به یکباره، سوهو، فرشته نگهبان قلبش اومد و قلب تاریخ گذشتشو به رگبارعشق بست!

با فاصله گرفتن پلکاش از هم، قلبش لرزید و باعث شد تا از خدا بخواد، هر روزشو با این تصور رویایی، زیبا کنه!

لبخند مهربونی زد و در حینی که دست حلقه شدش، دور سوهو رو به سمت صورتش سوق میداد، چشمای خمارش، حتی برای ثانیه ای هوس پلک زدن نکردن تا مبادا این لحظه رو از دست بدن.

انگشت شصتش رو به نرمی، روی گونه لطیف و توپُرش کشید و باعث شد تا جونمیون به صورتش چینی بده و کمی تو جاش تکون بخوره اما صورتش هنوزم روبروی کریس قرار داشت.

کریس چشماشو به آرومی بست و صورتشو جلو برد و لبای داغشو به نرمی بوسید.

بوسه کوتاهی که تا سر شونه ی برهنه سوهو ادامه پیدا کرد و نرمی تنشو به بازی خیسی گرفت...

انقدر قلبش درگیر حسای قشنگ بود که دلش، هوای کندن به سرش نزنه.

پیشونیشو به پیشونی سوهو چسبوند و پلکای بستشو به آرامش سپرد که با قرار گرفتن دستی روی دستای مردونش شوکه شد...

چرا حتی شوکه شدن بخاطر عشقم لذت بخشه؟

کریس به آرومی خندید و دست قرار گرفته روی دستشو گرفت و نزدیک لبش برد تا از بوسه صبحگاهی بی نصیب نمونه!

جونمیون با لذت به شاهکار روبروش خیره شد
به داغی لبی که پوست دستشو میسوزوند.

چه کار خوبی تو گذشته نفرین شدش کرده بود که کریس قستمش بشه؟

کریس بعد از بوسیدن دست سوهو روی تخت نیمخیز شد و حالا از بالا میتونست صورت قرمز و چشمای مست از خواب سوهو، که به زور باز نگه داشته بود رو بهتر ببینه!

کریس: خوبی عزیزم؟

سوهو ملحفه رو محکم با مشتاش گرفت و سرشو با خجالت به نشونه تایید تکون داد و توی تخت تکون آرومی خورد که باعث شد صورتش از درد جمع بشه و بعد از ناله کنترل شده ای، چشمای پر اشکش رو به نگاه بیتاب و نگران کریس داد.

کریس که شوکه شده بود، به سرعت روی سوهو خم شد و با نگرانی لب زد

کریس: سوهویا؟

جونمیون لبخند خجالت زده ای کرد و با اطمینان گفت:

سوهو: حالم خوبه نگران نباش...

و ملحفه رو روی تن برهنش بالا تر کشید تا هر لحظه بیشتر از قبل از خجالت آب نشه!

کریس: تو واقعا یه دروغگو بزرگی جونمیون! چطور میتونی بگی خوبی وقتی خودم میدونم که داغونت کردم؟

جون این بار لبخند خسته ای زد و کریس رو شرمنده تر از قبل کرد

نمیدونست برای چی شرمندست اما همه چیزو تقصیر خودش میدونست... انگار عادت کرده باشه همیشه همه چیزو به گردن بگیره!

چطور سوهوی حریص و شهوانی قبل رابطشون، حالا اینطور بیگناه و بی پناه بنظر میرسید که کریس بخواد بی منت جونشم تقدیمش کنه؟

کریس: من قرار بود فقط بهت عشق بدم... درد، جزئی از قرارمون نبود....

سوهو با دیدن چهره ی غمگین و شرمنده کریس، قلبش لرزید... دستشو با تردید سمت فرمانده دراز کرد که فوراً گرفته شد و با صدای خسته و گرفتش لب زد

سوهو: تو به قرارت عمل کردی... نمیبینی چقدر از با تو بودن خوشحالم؟

"از با تو بودنم خوشحالم"... جمله جونمیون تو سر کریس میچرخید و لبخندشو هر لحظه بزرگتر از قبل میکرد...اونم عاشقش بود...اونم به اندازه کریس دوسش داشت... چطور یه نفر تا این حد میتونه شیرین و خواستنی باشه؟

Hidden Bad GuardsWhere stories live. Discover now