پارت سوم

201 70 41
                                    

معاون:قربان بهتر نیست برای فردا بذاریمش؟

کریس معاونشو مهمون نگاه خشمناکش کرد و با لحن همیشگیش گفت:

ِکریس: با من بحث نکن جکسون!فقط این لعنتی رو پلیش کن!

معاون، جوری که انگار هنوزم قانع نشده، با اکراه دستش رو حرکت داد و فیلم پلی شد!

بعد از گذشت دقایقی طولانی، صدای ناله های شهوانیشون تو اتاق پیچید و فضا رو سنگین کرد

معاون که حالش با دیدن فیلم پورن در حال پخش، دگرگون شده بود رو به کریس کرد و با عجز نالید

معاون: آه قربان...این...این....اوه...

اما با دیدن چهره ی بی تفاوت کریس که مثل همیشه بدون نشون دادن احساساتش، میخ به صفحه ی مانیتور روبروشون زل زده بود و جوری رفتار میکرد که انگار داره مستند حیات وحش نگاه میکنه، دهنشو بست و سعی کرد با منحرف کردن نگاهش از صفحه،
حواس پایین تنشو پرت کنه اما پیچیدن ناله های شهوت انگیز و ضربه هایی که حالاشدتم گرفته بود، اون رو بی دفاع گذاشت!

دستشو از روی شلوارش برداشت تا بتونه صدارو کم کنه اما فریادهایی که از بیرون در به گوشش رسید مانع از انجام هر کاری شد!

کریس که به شدت از اختلال تو کارهاش متنفر بود با حرص دستی تو موهاش کشید و در حینی که از روی صندلیش بلند میشد رو به معاونش که به صورت غیر عادی سرخ شده بود، گفت:

کریس:به سهون زنگ بزن بگو هر جهنمی که هست، فردا خودشو به اردوگاه برسونه! میخوام تا ظهر توی اتاقم ببینمش! روشنه؟

وقتی تایید معاونش رو گرفت ادامه داد
کریس:این فیلم تعفن آورم خاموش کن! دیگه داره حالمو بهم میزنه!

در حالی که بار دیگه نگاهشو به صفحه میداد زیر لب گفت:
کریس:وزیر نفرت انگیز! این آخر کارته!

پوزخند ترسناکی زد و با قدم های بلند خودشو به در اتاقش رسوند

با باز شدن در، صورتش برای لحظه ای رنگ تعجب به خودش گرفت، اما به سرعت خودشو حفظ کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت:
کریس:اینجا چه خبره؟

جونگین که بین دستای قدرتمند نگهبانان، تقلای آزادی میکرد، لحظه ای ایستاد و با چشمان به اشک نشسته رو به برادرش پوزخندی زد و با لحن تمسخر آمیزی که بخاطر عصبانیت میلرزید گفت:

جونگین:کی وقت کردی لباساتو بپوشی هان؟

کریس که حالا گیجی هم به جمع احساسات دیگش اضافه شده بود سعی کرد تمرکز کنه.

به هر حال جونگین نیمه ی وجودش بود و حالا دستایی که دور تنش حصار شده بودن مانع از تمرکزش میشد. به همین خاطر در حالی که دندونشو از خشم به هم میسایید رو به نگهبانان کرد و گفت:

کریس: همین حالا رهاش کنین! اصلا حواستون هست که دستتون به تن کی خورده؟

نگهبانان به سرعت جونگین رو آزاد گذاشتن و به نشونه احترام، رو به فرماندشون تعظیم کردن.

جونگین با حرص لباس تنش رو صاف کرد و بار دیگه پوزخند زد و در حالی که قطره اشکی از چشماش میچکید با تنفر رو به برادرش کرد و بدون توجه به حضور نگهبانان و حفظ آبروی هیونگش گفت:

جونگین: مگه من کیم؟ هان؟ من..مگه من لعنتی بیشتر از یه محافظ کوفتی ارزش دارم؟

خنده ی هیستیرکی کرد و با همون لحن تمسخر آمیزش ادامه داد

جونگین: اوه یادم رفته بود که شما فرمانده این! این سرباز بی ارزش رو ببخشین که انقدر بی ادبه قرررربان!

"قربان" رو به شکل غیر عادی کشید و با لحن خاصی ادا کرد!

کریس، متوجه ی حال خراب برادر کوچکش شده بود اما نمیتونست دلیلشو بفهمه و این آزارش میداد!

از حرفا و لحن جونگ خونش به جوش اومده بود.
لحظه ای چشماشو برای جلوگیری از خشم بست و گفت:

کریس: تو الان حالت خوب نیست...بیا بریم تو!

Hidden Bad GuardsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang